کتاب صندوقچه مدفون

The Ghost's Grave
  • 119,000 تومان
  • تمام شد ، اما میاریمش 😏
  • انتشارات: پرتقال پرتقال
    نویسنده:
کد کتاب : 63867
مترجم :
شابک : 978-6004627245
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 176
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2005
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

برنده جایزه ایالتی خوانندگان جوان Sunshine سال 2008

برنده جایزه ساسکوچ ایالت واشنگتن سال 2008

معرفی کتاب صندوقچه مدفون اثر پگ کرت

کتاب «صندوقچه مدفون» رمانی نوشته ی «پگ کرت» است که اولین بار در سال 2005 انتشار یافت. «جاش» فکر می کرد تابستانی که قرار بود در کنار یکی از خویشاوندان عجیبش بگذراند، کسل کننده ترین دوران زندگی اش خواهد بود. اما وقتی او با روح یک معدنچی کشته شده در انفجار معدن آشنا می شود، همه چیز صورتی ترسناک و دلهره آور به خود می گیرد. «ویلی» سال ها منتظر بوده تا یک انسان مهربان، پاهایش را از زیر خاک دربیاورد و در کنار بقیه اعضای بدنش دفن کند—او فقط در این صورت می تواند به آرامش دست یابد. «جاش» می پذیرد که این کار هراس انگیز را انجام دهد، اما وقتی مشغول کندن در قبرستان قدیمی می شود، چیزی بیشتر از استخوان های پاهای «ویلی» را پیدا می کند! چه کسی صندوقچه ای پر از پول را در قبر گذاشته است، و چرا؟ آن شخص تا کجا پیش خواهد رفت تا پول را پس بگیرد؟

کتاب صندوقچه مدفون

پگ کرت
پگ کرت (با نام اصلی مارگارت آن شولتس متولد در 11 نوامبر 1936) یک نویسنده آمریکایی است و در درجه اول برای کودکان بین 10 تا 15 سال نگارش می کند.مارگارت آن شولتس در 11 نوامبر 1936 در لا کراس، ویسکانسین متولد شد. او در 12 سالگی در سال 1949 با بیماری فلج اطفال منقبض شد. وی هر سه نوع فلج اطفال را داشت: نخاع، تنفسی و کمترین نوع آن، پیاز. وی از ناحیه گردن به پایین فلج شد و 9 ماه در بیمارستان بستری بود. این تجربه، زندگی كرت را تغییر داد، همانطور كه او در خاطرات خود از «گام های كوچك»: سالی ...
نکوداشت های کتاب صندوقچه مدفون
A spooky, suspenseful thriller.
تریلری ترسناک و پرتعلیق.
Amazon Amazon

A spooky adventure from a master of suspense.
یک ماجراجویی دلهره آور اثر یکی از استادان تعلیق.
Barnes & Noble

A fun read.
داستانی سرگرم کننده.
Thrift Books

قسمت هایی از کتاب صندوقچه مدفون (لذت متن)
همان شب اولی که آمدم پیش عمه «اتل» زندگی کنم، در آشپزخانه به یک خفاش شلیک کرد. اگر جای دیگری را داشـتم که بروم، حتما همان موقع برمی گشتم فرودگاه. البته اگر دست خودم بود که تعیین کنم تابستان را کجا بگذرانم، از اول خودم را به زور نمی کشاندم اینجا.

غروب خورشید، خیابان را تاریک کرده بود و باعث می شد دلگیر به نظر بیاید؛ ولی حس می کردم «کاربن سیتی» در روز روشن هم دلگیر باشد. آن شهر با حال و هوایم جور درمی آمد.

پیراهن نخی صورتی بی ریختی پوشیده بود با پلیور کشباف پشمی که روی آرنج هایش سوراخ بود و کفش های بنددار بادوامی به پا داشت. موهای سفیدی که به نظر می آمد خودش آن ها را اصلاح کرده، ابر نامرتبی را دور سرش شکل داده بود.