چشم های «ایمی» یک دفعه باز شد. می توانست از روشی استفاده کند که برای شخصیت های داستانش درست کرده بود. توی داستان، شخصیتی که ساخته بود، اول یک گوش و بعد گوش دیگرش را می خاراند، به عنوان نشانه ای برای این که بگوید کلمه ی بعدی اش، سرنخ مخفیانه است.
«ایمی» که حالا کاملا بیدار و هوشیار بود، از نقشه اش هیجان زده شده بود. البته هنوز باید می فهمید که چه سرنخ هایی باید انتخاب کند. سرنخ ها باید زیرکانه انتخاب می شدند تا «هیو» و «اسموکی» ازشان سر در نیاورند.
باید از فردا شروع می کرد و هرچند دقیقه یک بار گوش هایش را می خاراند، حتی وقت هایی که «اسموکی» فیلم نمی گرفت، تا مردها به این کارش عادت کنند و متوجه نشوند که نشانه است.