کتاب موج مرگ

Stormbreaker
(الکس رایدر همیشه برای مرگ وقت هست - کتاب اول)
کد کتاب : 5654
مترجم :
شابک : 9789642980642
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 208
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2000
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : ---

«آنتونی هوروویتس» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب موج مرگ اثر آنتونی هوروویتس

کتاب «موج مرگ» رمانی نوشته ی «آنتونی هوروویتس» است که نخستین بار در سال 2000 انتشار یافت. وقتی عموی «الکس» به شکلی اسرارآمیز کشته می شود، او درمی یابد که عمویش آنطور که خودش می گفته، فقط یک معاون بانک نبوده، بلکه جاسوسی برای حکومت بریتانیا بوده است. حالا حکومت از «الکس» می خواهد که به جای عمویش در یک مأموریت حضور داشته باشد: تحقیق در مورد شرکتی که سازنده ی کامپیوترهایی پیشگامانه به نام «طوفان شکن» است. رئیس شرکت قصد دارد به هر مدرسه ی راهنمایی در انگلستان، یکی از این کامپیوترها را هدیه بدهد، اما دوستی او با کشورهای ستیزه جو و همینطور مرگ عموی «الکس» باعث شده او به چهره ای مشکوک تبدیل شود. «الکس» در نقش یک نابغه ی کامپیتر وارد شرکت می شود و خیلی سریع، سرنخ هایی را از عمویش می یابد.

کتاب موج مرگ

آنتونی هوروویتس
آنتونی هوروویتس، زاده ی 5 آپریل 1955، فیلمنامه نویس و رمان نویسی انگلیسی است که بیشتر در حوزه ی داستان های معمایی و جنایی کار می کند. او مدرک خود در رشته ی ادبیات انگلیسی را از دانشگاه یورک و مدرکش در رشته ی تاریخ هنر را از کالج ونبرو دریافت کرده است. اولین کتاب هوروویتس در سال 1979 به انتشار رسید.
نکوداشت های کتاب موج مرگ
A non-stop thriller!
تریلری بی وقفه!
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

Rreaders will race through Alex's adventures.
مخاطبین، ماجراجویی های «الکس» را با اشتیاق و عجله تجربه خواهند کرد.
Publishers Weekly Publishers Weekly

With a strong, smart hero.
با قهرمانی قوی و باهوش.
School Library Journal School Library Journal

قسمت هایی از کتاب موج مرگ (لذت متن)
به صدا در آمدن زنگ در خانه، در ساعت سه بامداد، هرگز خبر خوبی به همراه ندارد. «الکس رایدر» با شنیدن اولین صدای زنگ بیدار شد. چشم هایش را چندین بار باز و بسته کرد. برای لحظه ای همانطور که به پشت روی تخت خوابیده و سرش روی بالش بود، کاملا بی حرکت ماند.

صدای باز شدن در اتاق خواب را شنید و بعد صدای پای کسی که داشت از پله های چوبی پایین می رفت، به گوشش رسید. زنگ دوباره به صدا در آمد و او به صفحه ی روشن ساعت شماطه دار کنار تختش نگاه کرد. سه و دو دقیقه ی بامداد. وقتی کسی در را باز کرد، صدای تلق و تولوق افتادن زنجیر ایمنی در، شنیده شد.

«الکس» چهارده سال داشت. خوب رشد کرده بود و اندامی ورزشکارانه داشت. موهای کوتاهش به جز دو دسته که روی پیشانی اش ریخته شده بود، نرم و مرتب بود. چشم هایی قهوه ای و جدی داشت. لحظه ای ساکت ایستاد و به بیرون نگاه کرد. از پنجره ی اتاقش در طبقه ی دوم می توانست شماره ی شناسایی سیاه روی سقف ماشین و کلاه های دو مردی را که جلوی در ایستاده بودند، ببیند.