باورپذیر و مهیج.
یک رمان نخست فوق العاده خیال پردازانه و شگرف.
داستانی هیجان انگیز و هوشمندانه.
نصفه شب بیرون بودن، مثل یک ماجراجویی بود. فقط نور ماه و روشنایی ضعیف فانوس مادر می تابید و در آن نور، دهکده ترسناک به نظر می رسید. سایه ها در مسیر و در جنگل های اطراف سوسو می زدند.
ساختمان های اصلی «کلیفتون» مثل حیواناتی غول پیکر نمایان می شدند. «جسی» هنگام رد شدن از کنار سه درخت داخل میدان، که همه می گفتند روح زده اند، به خودش لرزید.
«جسی» دو طرف راهرو را نگاه کرد. به جز دیوارهای صاف آن، چیزی دیده نمی شد... اما صبر کن، درست بعد از این در، حفره ای تاریک وجود داشت. «جسی» مطمئن نبود که چیست. با خودش فکر کرد شاید تنها امیدش باشد.