کتاب زندان زمان

Running Out of Time
کد کتاب : 63869
مترجم :
شابک : 978-6222741693
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 196
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1995
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

نامزد جایزه کتاب ناشر مستقل سال 1999

برنده جایزه خواننده گرند کنیون سال 1998

نامزد مدال خوانندگان جوان کالیفرنیا سال 1998

برنده جایزه سکویا اوکلاهما سال 1998

معرفی کتاب زندان زمان اثر مارگارت پیترسون هدیکس

کتاب «زندان زمان» رمانی نوشته ی «مارگرات پیترسون هدیکس» است که نخستین بار در سال 1995 به چاپ رسید. در سال 1840، وقتی اغلب کودکان ساکن در روستایی کوچک و دورافتاده به نام «کلیفتون» در حال بیمار شدن هستند، مادر «جسی» او را به جنگل می برد تا به دنبال گیاهان دارویی بگردند. مدتی است که مادر «جسی» رفتاری پنهانکارانه و غیرمعمول داشته اما چیزی که اکنون به «جسی» می گوید، کاملا باورنکردنی است. به نظر می رسد «کلیفتون» به هیچ وجه یک روستای عادی نیست. در حالی که بسیاری از کودکان به بیماری دیفتری متبلا شده اند، مادر «جسی» از او می خواهد که فرار کند و مردی را بیابد که ممکن است بتواند به آن ها یاری برساند.

کتاب زندان زمان

مارگارت پیترسون هدیکس
مارگارت پیترسون هدیکس ،زاده 9 آوریل 1964، یک نویسنده آمریکایی است .مارگارت پيترسون مجموعه بچه­‌هاي سايه، ادعاي شهرت، قصر آينه، فقط الا، هويت دوگانه، خانه‌اي در خليج، فرار از حافظه، فراز و فرود، تغيير مسير و فرار از زمان را در کارنامه خويش دارد. آثارش از سوي انجمن بين­‌المللي کتاب کودک، انجمن کتابخانه­‌هاي امريکا براي نوجوان(ALA) و انتخاب برتر براي جوانان خواهان مطالعه برگزيده شده‌­اند و در فهرست جوايز سي­ و­ چهار ايالت قرار گرفته اند. مارگارت ف...
نکوداشت های کتاب زندان زمان
Convincing and compelling.
باورپذیر و مهیج.
School Library Journal School Library Journal

A highly imaginative, absolutely terrific first novel.
یک رمان نخست فوق العاده خیال پردازانه و شگرف.
Barnes & Noble

An exciting, clever read.
داستانی هیجان انگیز و هوشمندانه.
Booktopia

قسمت هایی از کتاب زندان زمان (لذت متن)
نصفه شب بیرون بودن، مثل یک ماجراجویی بود. فقط نور ماه و روشنایی ضعیف فانوس مادر می تابید و در آن نور، دهکده ترسناک به نظر می رسید. سایه ها در مسیر و در جنگل های اطراف سوسو می زدند.

ساختمان های اصلی «کلیفتون» مثل حیواناتی غول پیکر نمایان می شدند. «جسی» هنگام رد شدن از کنار سه درخت داخل میدان، که همه می گفتند روح زده اند، به خودش لرزید.

«جسی» دو طرف راهرو را نگاه کرد. به جز دیوارهای صاف آن، چیزی دیده نمی شد... اما صبر کن، درست بعد از این در، حفره ای تاریک وجود داشت. «جسی» مطمئن نبود که چیست. با خودش فکر کرد شاید تنها امیدش باشد.