کتاب باد، نه بادی

Bud, Not Buddy
کد کتاب : 27134
مترجم :
شابک : 978-6002964588
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 336
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1999
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

برنده مدال نیوبری سال 2000

برنده جایزه ی Nene سال 2002

معرفی کتاب باد، نه بادی اثر کریستوفر پل کورتیس

کتاب «باد، نه بادی» رمانی نوشته «کریستوفر پل کورتیس» است که اولین بار در سال 1999 به چاپ رسید. «باد» پسری آفریقایی-آمریکایی و ده ساله، از رفتارهای بی رحمانه ای که در پرورشگاه های مختلف تحمل کرده، کاملا خسته شده است. او پس از این که مجبور می شود شب را در دخمه ای پر از زنبورهای سرخ خشمگین بگذارد، تصمیم می گیرد که از آنجا بگریزد. هدف او، رسیدن به مردی است که «باد» اعتقاد دارد پدرش است: یک موزیسین جاز به نام «هرمان ای. کالووی». «باد» با اتکا بر هوش و البته کمی خوش شانسی، موفق می شود خود را به «گرند رپیدز» برساند، جایی که «پدرش» صاحب یک کلوب است. «کالووی» که بسیار مسن تر و تندخوتر از چیزی است که «باد» تصور می کرد، از دیدن پسری که ادعا می کند فرزند گمشده او است، اصلا هیجان زده نمی شود. اما این سایر اعضای گروه «کالووی» هستند که باعث می شوند «باد» احساس کند بالاخره به خانه رسیده است.

کتاب باد، نه بادی

کریستوفر پل کورتیس
کریستوفر پل کورتیس (متولد 10 مه 1953) نویسنده کتاب های کودکان در آمریکا است. او به خاطر کتاب Bud، Not Buddy و The Watsons Go to Birmingham - برنده مدال نیوبری مشهور است. دومی برای یک فیلم تلویزیونی به همین نام اقتباس شده بود ، که در سال 2013 از کانال Hallmark پخش شد.
نکوداشت های کتاب باد، نه بادی
It will keep readers engrossed from first page to last.
این اثر، مخاطبین را از صفحه نخست تا انتها هیجان زده نگه می دارد.
Publishers Weekly Publishers Weekly

This book is a gem, of value to all ages.
این کتاب یک جواهر است، ارزشمند برای تمام سنین.
Christian Science Monitor Christian Science Monitor

A powerfully felt novel.
رمانی با احساسات قدرتمند.
New York Times New York Times

قسمت هایی از کتاب باد، نه بادی (لذت متن)
به این فکر می کردم که چرا هیچ وقت درباره اش با من حرفی نزد. می دانم از این که پدرم با ما نبود، مامان خیلی ناراحت بود و سعی می کرد اوضاع را برای من آرام نگه دارد. تنها مشکلمان این بود که او خیلی منتظر مانده بود.

منظورم این است که وگرنه چه دلیل دیگری داشت که تمام چیزهای توی چمدان من را نگه دارد و طوری از آن ها مراقبت کند که انگار گنج هستند. چرا یکجورهایی توی دلم احساس می کردم این چیزها واقعی و مهم بودند، واقعا مهم، آنقدر که تا وقتی نمی دانستم جایشان امن و مطمئن است، خیالم راحت نمی شد؟

فکر کوچک، یواشکی مثل یک درخت افرا چنان رشد کرد و بلند شد که اگر می خواستم بالای آن را ببینم، گردنم تق صدا می کرد. آنقدر برای من بزرگ بود که بتوانم طنابی به آن آویزان کنم. آنقدر قوی بود که به راحتی تصمیم گرفتم به طرف ایالت میشیگان راه بیفتم.