کتاب تا پایان این فصل تعطیل است

Closed for the Season
کد کتاب : 36320
مترجم :
شابک : 978-6222440411
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 240
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2009
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

برنده جایزه ادگار سال 2010

نامزد جایزه کتاب کودکان دوروتی کانفیلد فیشر سال 2011

معرفی کتاب تا پایان این فصل تعطیل است اثر مری داونینگ هان

کتاب «تا پایان فصل تعطیل است» رمانی نوشته ی «مری داونینگ هان» است که اولین بار در سال 2009 انتشار یافت. پسری سیزده ساله به نام «لوگان فوربز» اتفاقات عجیبی را در این تابستان تجربه کرده است: او به همراه خانواده به خانه ای نقل مکان کرده که به «خانه ی قتل» شهرت دارد. «لوگان» با پسری منزوی به نام «آرتور جنکینز» دوست شده و حالا آن ها تصمیم گرفته اند در حل معمای یک قتل به پلیس ها کمک کنند. اگرچه معمای قتل، نقشی مرکزی را در داستان ایفا می کند اما این دوستی میان دو پسر تنها در شهری کوچک به نام «بیلز ویل» است که عمق و غنایی منحصر به فرد را به این اثر جذاب از «هان» می بخشد.

کتاب تا پایان این فصل تعطیل است

مری داونینگ هان
مری داونینگ هان(زاده 9 دسامبر 1937) نویسنده آمریکایی رمان های بزرگسالان جوان و یک کتابدار سابق مدرسه است.او به خاطر کتابهایی مانند "قدم بر روی ترک ها" و "بگذار هلن بیاید" شناخته شده است.او اولین کتاب خود را در سال 1979 منتشر کرد و از آن زمان تاکنون بیش از 20 رمان به نگارش درآورده است.جدیدترین رمان او دختر در اتاق در بسته می باش.
نکوداشت های کتاب تا پایان این فصل تعطیل است
A creepy thriller by suspense master Mary Downing Hahn.
تریلری تشویش آور از استاد تعلیق «مری داونینگ هان».
Barnes & Noble

As always, Hahn is brilliant at establishing tone.
«هان» مثل همیشه در تثبیت حال و هوای داستان، درخشان عمل می کند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

With just the right amount of frightening and dangerous elements.
با میزانی کاملا درست از عناصر ترسناک و خطرناک.
School Library Journal School Library Journal

قسمت هایی از کتاب تا پایان این فصل تعطیل است (لذت متن)
در خیابان اصلی، از جلوی مغازه هایی کسل کننده و غیر هیجان انگیز رد شدیم، یک دفتر بیمه، یک فروشگاه لوازم التحریر و دفتر معاملات ملکی خانم «دیسیلویو» که پنجره هایش با عکس هایی از خانه ها پوشانده شده بود. این دفتر، تنها جایی بود که علامت «جادو را نجات دهید» روی پنجره اش نبود.

شنیده بودم که پدر و مادرم هم از این چیزها شاکی بودند. بابا هنوز هم از دست فروشگاه ابزار فروشی زنجیره ای بزرگی که باعث شده بود مغازه ی محبوب او ورشکست شود، شاکی بود. اما به نظرم این اتفاق ناگزیر بود؛ مردم جایی می روند که قیمت های بهتری داشته باشد. واقعا نمی توان آن ها را سرزنش کرد.

بلاخره «آرتور» جلوی کتابخانه ای توقف کرد. جایی کوچک که فضایش حتی یک سوم کتابخانه ای هم نبود که در شهرمان داشتیم. پنجره هایش با پوسترهای «جادو را نجات دهید» پوشانده شده بود.