تریلری تشویش آور از استاد تعلیق «مری داونینگ هان».
«هان» مثل همیشه در تثبیت حال و هوای داستان، درخشان عمل می کند.
با میزانی کاملا درست از عناصر ترسناک و خطرناک.
در خیابان اصلی، از جلوی مغازه هایی کسل کننده و غیر هیجان انگیز رد شدیم، یک دفتر بیمه، یک فروشگاه لوازم التحریر و دفتر معاملات ملکی خانم «دیسیلویو» که پنجره هایش با عکس هایی از خانه ها پوشانده شده بود. این دفتر، تنها جایی بود که علامت «جادو را نجات دهید» روی پنجره اش نبود.
شنیده بودم که پدر و مادرم هم از این چیزها شاکی بودند. بابا هنوز هم از دست فروشگاه ابزار فروشی زنجیره ای بزرگی که باعث شده بود مغازه ی محبوب او ورشکست شود، شاکی بود. اما به نظرم این اتفاق ناگزیر بود؛ مردم جایی می روند که قیمت های بهتری داشته باشد. واقعا نمی توان آن ها را سرزنش کرد.
بلاخره «آرتور» جلوی کتابخانه ای توقف کرد. جایی کوچک که فضایش حتی یک سوم کتابخانه ای هم نبود که در شهرمان داشتیم. پنجره هایش با پوسترهای «جادو را نجات دهید» پوشانده شده بود.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
اگر سفارش بدم آن وقت صحیح و سالم به دستم میرسه ؟
لطفا زودتر بیاریدش... میخواستم سفارشش بدم دیدم زدید تمام شده ༎ຶ‿༎ຶ
خیلی قشنگه :)