«جردن هارپر» نویسنده ای آمریکایی است که در ایالت «میزوری» به دنیا آمد و بزرگ شد. او قبل از نویسندگی، در حوزه ی تبلیغات، نقد موسیقی راک و برنامه های تلویزیونی فعالیت کرده است.
با ضرباهنگی استادانه و کاراکترهای خوش ساخت.
با تمام صحنه های اکشن و دیالوگ های تند و تیزی که در بهترین داستان های نوآر به چشم می خورد.
تصویری تأثیرگذار از رابطه ی میان یک پدر و دختر، در قابی از سیم خاردار.
مادرش معمولا پس از نوشیدن چند پیک ویسکی می گفت که چشمان پرشرر دخترک به پدرش رفته است. در این لحظات بود که می توانست، بی خشم مسموم همیشگی در سینه اش، در مورد شوهر سابقش صحبت کند. یخ داخل پیک را قرچ قرچ زیر دندانش خرد می کرد و بنا می کرد در مورد این نوع خاص از چشم های آبی مات و کم فروغ توضیح دادن.
«پالی» یازده ساله، شش سالی می شد که پدرش را ندیده بود؛ اما بی هیچ تردیدی می شناختش. وقتی پدر را جلوی در مدرسه دید، به حقیقت دیگری هم پی برد؛ او حتما فرار کرده بود. پدرش آدم بدی بود؛ سارق بود و آن لحظه باید در زندان می بود.
«پالی» فهمیده بود پدرش گهگاهی نامه می فرستاده، اما مادرش هرگز نمی گذاشت او آن ها را بخواند. پدر هم چند سال قبل، به کلی دست از نوشتن کشیده بود. فهمیده بود داشتن پدری شرور، تا حد زیادی، مثل این است که اصلا پدر نداشته باشی؛ خصوصا وقتی پدر در زندان باشد.
ارزش نداره .وقت و پولتونو صرفش نکنید