اثر نخست نویسنده ای بااستعداد.
این داستان هوشمندانه هرگز از به چالش کشیدن و به وجد آوردن مخاطبین دست نمی کشد.
داستانی مهیج و سریع که بدون تردید برای عاشقان داستان های معمایی بسیار لذت بخش خواهد بود.
«پترا» همیشه دلش می خواست که اوضاع جور دیگری باشد. دلش می خواست پدر و مادرش موقع شام، آرام می نشستند و از او می پرسیدند امروز چطور بوده و چهار خواهر و برادرش، با خودشان دستمال برمی داشتند و از آستین هایشان، گند و کثافت نمی بارید.
شبی گرم از شب های ماه اکتبر در شیکاگو، وقتی که ماه نارنجی رنگی بر فراز دریاچه میشیگان می تابید، در محله ای زنگ سه خانه به صدا درآمد و پاکتی پشت درشان گذاشته شد. در هر خانه که باز شد، خیابان خالی بود. تک تک آن سه نفری که درها را باز کردند، در آن خانه ها تنها زندگی می کردند و آن شب، بی خواب شده بودند.
سبد جوراب خانواده یکی دیگر از چیزهایی بود که «پترا» دوست نداشت. همیشه آخرش جورابی گیرش می آمد که یا بزرگ بود یا کوچک.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟