کتاب کبوترهای وحشی

One Came Home
کد کتاب : 900
مترجم :
شابک : 978-6008111757
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 240
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : جلد نرم
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

برنده ی جایزه ی ادگار سال 2014

نشان افتخار نیوبری سال 2014

معرفی کتاب کبوترهای وحشی اثر ایمی تیمبرلیک

کتاب کبوترهای وحشی، رمانی فوق العاده موفق نوشته ی ایمی تیمبرلیک است که اولین بار در سال 2016 منتشر شد. جورجی در شهر پلاسید به خاطر دو چیز معروف است: استعداد عجیبش در هدفگیری با تفنگ و به زبان آوردن هرچه که در ذهنش می گذرد. اما زمانی که جورجی چیزی که نباید می گفت را می گوید، خواهر بزرگترش، آگاتا از خانه فرار می کند. وقتی کلانتر با جسدی ناشناس که لباس های آگاتا را به تن دارد، به شهر بازمی گردد، همه فکر می کنند که آگاتا قطعاً مرده است. اما جورجی اینطور فکر نمی کند و برای پیدا کردن خواهرش، پا به سفری بسیار هیجان انگیز می گذارد. او برای بازگرداندن آگاتا به خانه از هیچ سرنخ و مدرکی به راحتی عبور نمی کند. اما حتی با عزم جزم و استعداد فوق العاده اش در تیراندازی، جورجی اصلاً کار راحتی برای رویارویی با چیزهایی که در این مسیر خواهد دید، نخواهد داشت.

کتاب کبوترهای وحشی

ایمی تیمبرلیک
ایمی تیمبرلیک، نویسنده ی آمریکایی است. تیمبرلیک در شهری کوچک در ویسکانسین بزرگ شد و پس از چندین سال، به شیکاگو رفت و ازدواج کرد.او علاوه بر نویسندگی، کارهای دیگری را همچون کتابفروشی، تدریس نویسندگی و زبان انگلیسی و متصدی اطلاعات تجربه کرده است.
نکوداشت های کتاب کبوترهای وحشی
Timberlake balances humor with heart in this gripping adventure.
تیمبرلیک در این ماجراجویی مهیج، بین شوخ طبعی و احساس، تعادل برقرار کرده است.
Washington Post Washington Post

It will linger in readers’ minds.
این اثر در ذهن مخاطبین باقی خواهد ماند.
School Library Journal School Library Journal

It will capture readers' imaginations with the very first sentences.
این کتاب با همان جمله ی اول، تخیل مخاطبین را مجذوب خود خواهد کرد.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب کبوترهای وحشی (لذت متن)
زندگی با تردید، مثل بودن سنگی در کفشتان است. اگر نمی توانید سنگ را درآورید، مجبورید یاد بگیرید چگونه با وجود آن راه بروید. هیچ راه دیگری هم وجود ندارد.

ماجرا این گونه شروع شد. یادم می آید در هفتم ژوئن 1871 فکرش به سرم زد. این تاریخ توی ذهنم مانده چون روز اولین خاکسپاری خواهرم بود و من می دانستم که این آخرین خاکسپاری اش نیست... به خاطر همین بود که از خانه رفتم. این نسخه ی کوتاه ماجراست. اما مطمئنم ترجیح می دهید به جای نسخه ی کوتاه، نسخه ی طولانی را بشنوید.

پدربزرگ بولت با مردها حرف زد، روی شانه هایشان زد و حتی گاهی خندید. زن ها رفتند سمت مامان. مامان سر تکان داد و دست هایشان را گرفت. من دور شدم و به صدای ریختن خاک توی چاله گوش کردم. اولش سنگ ها روی چوب سخت می افتادند، اما حالا تنها چیزی که می شنیدم، صدای برخورد خاک با خاک بود، سبک و توخالی.