اگر قره قاج نبود رمانی نوشته ی نویسنده ی ایرانی محمد بهمن بیگی است.
در بخشی از کتاب آمده است:
"راضی و خوشحال بودم و خیال می کردم که او به هدف رسیده است و من راحت شده ام، لیکن صبح روز بعد، فردای عاشورا، همین که چشم از خواب گشود، درست در همان ساعت معین پرسید: پسر جان، چند روز از عاشورا گذشته است؟»
کار من شبیه به حال و حواس مادر مدیرکل شده است. تصمیم می گیرم که دیگر درباره ی عشایر سخن نگویم. دوستان نویسنده و شاعرم، چه آنهایی که کم و خوب و چه آنهایی که زیاد می نویسند و می گویند بر من ایراد می گیرند که چرا فقط از عشایر حرف میزنی، قلمت را در زمینه های دیگر نیز بیازما. دستورشان را می پذیرم و قول می دهم که چنین کنم ولی همین که دست به کار می شوم باز فیلم یاد هندوستان می کند و خاطره ای از عشایر راه را بر خاطرات دیگر می بندد.
گناهی ندارم. در عشایر به دنیا آمده ام. عمرم، عشقم، کارم همه در عشایر گذشته است. آخرین سالهای زندگی را نیز با عشایری ها می گذرانم. توشه و اندوخته ی دیگری ندارم، نمی توانم زمانها و مکان ها را در هم بریزم و از آمریکای لاتین سر در بیاورم. نمی توانم با ایما و اشاره به دامن ادبیات نو بیاویزم. انبوه تجربه ها دوروبرم ریخته است. نمی توانم به خیال بافی بپردازم و ناچار بار دیگر اوقات عزیز خواننده را با مطلبی دربارهی عشایر تلف می کنم:
گرگین خان یکی از خانها و خانزاده های محترم عشایر بود ولی از خانها و خان زاده های خیلی محترم نبود. از خانهای درجه ی اول نبود، درد بزرگش هم همین بود."
کتاب اگر قره قاج نبود