کتاب سرود سپیده دم; کتاب سرود سپیده دم

کتاب سرود سپیده دم

The Dawn Chorus

کد کتاب : 66043
مترجم :
شابک : 978-6229647868
قطع : خشتی
تعداد صفحه : 32
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر
کتاب آواز دل انگیز صبحگاهی; کتاب آواز دل انگیز صبحگاهی
آواز دل انگیز صبحگاهی
The Dawn Chorus

کد کتاب : 106230
مترجم :
شابک : 978-9647247863
قطع : خشتی
تعداد صفحه : 26
سال انتشار شمسی : 1396
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب سرود سپیده دم اثر سوزان بارتون

وقتی که پیپ با شنیدن صدای نغمه ای زیبا از خواب می پرد، آن قدر به این صدا علاقه مند می شود که تصمیم می گیرد آن را دنبال کند تا به جایی برسد که نغمه ی دلنشین از آن جا به گوش می آید، او می رود و می رود تا به گروهی از پرنده ها می رسد، گروهی که نام آن سرود سپیده دم است. پرنده ها هر صبح آواز می خوانند و آمدن صبح را به دیگران خبر می دهند. او خیلی دلش می خواهد عضوی از این گروه باشد اما اتفاقاتی می افتد که او را نمی پذیرند. پیپ خیلی احساس غم و تنهایی می کند تا این که با پرنده ای دیگر آشنا می شود و متوجه می شود باید چه کار کند.
سوزان بارتون
سوزان بارتون اخیراً کارشناسی ارشد خود را در مدرسه هنر کمبریج به پایان رسانده است و عاشق طراحی در مهدکودک و مدارس ابتدایی محلی است. سوزان با همسر و دو فرزندش در آکسفورد زندگی می کند.
دسته بندی های کتاب سرود سپیده دم
داستان فانتزی
ادبیات انگلیس
ادبیات داستانی
ادبیات کودک و نوجوان
دهه 2010 میلادی
داستان مصور
کتاب کودک
داستان حیوانات
قسمت هایی از کتاب سرود سپیده دم (لذت متن)
در اعماق جنگل، همان جایی که حیوانات میان درختان انبوه جست و خیز می کردند، روز کم کم آغاز می شد. پیپ، که روی شاخه نازکی چرت می زد، با شنیدن نغمه ی زیبایی از خواب پرید و با تعجب از خودش پرسید: «این صدای آواز کیست؟» پیپ بادی به غبغبش انداخت، بال هایش را باز کرد و تصمیم گرفت صدا را دنبال کند. او جستی زد و بر فراز جنگل اوج گرفت. تا آن جا که نوک یک درخت جغدی را پیدا کرد. پرسید: «تویی که آواز می خوانی؟» جغد هوهوکنان گفت: «نه! من نیستم.» سپس پیپ از آن بالا به سمت زمین شیرجه زد. از میان ذرت ها پیچ و تابی خورد و چشمش به یک موش افتاد. پرسید: «تویی که آواز می خوانی؟: موش جیرجیرکنان گفت: «نه! من نیستم.»…