خانم راکون گفت: «می ترسم ببرند. ولی می دانی، رفتن آن قدرها هم بد نیست. من تا حالا خیلی جابه جا شدم. اولش سخت هست ولی بعد دوستان جدیدی پیدا می کنی و درخت جدیدت را همان طور درست می کنی که خودت دوست داری. تازه، فکر نمی کنی اگر این جا بمونی، یک کمی تنها می شوی؟ آهوها می روند، سنجاب ها می روند، همین طور راسوها و روباه ها. دلت نمی خواهد با خانواده ات باشی؟»