خانم راکون توضیح داد: «بعضی وقت ها حیوانات زورگو می شوند، چون کار دیگری بلد نیستند. اما من یک راهی بلدم که با آن می توانید همه چیز را عوض کنید. بروید دوستانتان راجمع کنید و بیاورید کنار درخت ما. می خواهم برایتان قصه بگویم.» چند دقیقه ی بعد، تعدادی از حیوانات کوچولوی جنگل، خوشحال و خندان در کنار درختی جمع شدند که خانه ی چستر آن جا بود. بعدخانم راکون قصه اش را شروع کرد.