خانم راکون خندید و به چستر گفت: «می خواهی قصه ای برایت بگویم ؟»
درباره ی بوسه ها؟
مامان راکون: «درباره ی ستاره ها »
هرشب، درست قبل ازاینکه خورشید غروب کند، اشعه هایش را پخش می کند تا روی تمام ستاره های جهان پاشیده شود. بعد ستاره ها یکی یکی روشن می شوند و نورشان را به ما می تاباند. ستاره ها همیشه آن بالا هستند و می درخشند، حتی درشبهایی که آنها را نمی بینیم. اما نور خورشید هرگز تمام نمی شود وهرچقدر هم درآسمان ستاره باشد نورش همیشه به آنها می رسد.
بوسه ی دست هم مثل همان است. وقتی کسی دوستت دارد، بوسه هایش مثل اشعه های خورشید است، که همیشه هست و همیشه می درخشد. من هم هرچقدر با تو یا به رونی بوسه ی دست بدهم، هرگز، هیچ وقت، بوسه هایم تمام نمی شود.