داستانی درباره عشق راستین و ایثار.
«استیل» مخاطبین را به سفری در پنج دهه مهم و پر فراز و نشیب می برد.
رمانی درباره جنگ، عشق، ناآرامی های بین المللی، و قدرت خانواده در طول تمام این اتفاقات.
«سارا» هم به او لبخند زد و گفت: «چقدر نسبت به زندگی مشترکمان هیجان زده ام.» او مشتاق زندگی با «ویلیام» بود، می خواست او را بهتر بشناسد، خودش را، قلبش را، زندگی اش را، علایقش را، روحش را. دلش می خواست از او بچه دار شود، با او خانه مشترکی داشته باشد، از آن او باشد، و در کنارش باشد و کمکش کند.
«من هم همین طور، مثل این که این انتظار تمامی ندارد.» و همین طور آدم های فراوانی که همیشه دور و برشان بودند و آن ها را از پرداختن به خودشان باز می داشتند. ولی انتظار به سر آمده بود. فردا، همین موقع، آن ها زن و شوهر می شدند: دوک و دوشس «ویت فیلد».
هر دو مدتی به تماشای رودخانه ایستادند. ناگهان «ویلیام» شانه های او را گرفت و با حالتی جدی به او گفت: «امیدوارم که زندگی ما همیشه به آرامش این رودخانه جریان پیدا کند... و اگر نشد امیدوارم که بتوانیم شجاع باشیم، هم برای خودمان و هم برای دیگران.» و با نگاهی سرشار از عشق بی پایان در چشمان او نگریست که برای «سارا» از هر لقب و عنوانی با ارزش تر بود. «امیدوارم هرگز از من ناامید نشوی.»
این کتاب محشره.... سفری قشنگ در دوران خفقان تاریخ جنگ جهانی..... از دانیل استیل کتابهای بیشتری بزارید
لطفا کتاب خانه ترستون و ستاره از دانیل استیل رو هم موجود کنید. خیلی داستانهای قشنگی داره این کتابها