چون محور افکار و اعمال دینی - مرتاضی فیثاغوریان اندیشه تزکیه و تطهیر بود، عقیده تناسخ نفوس طبیعه به ارتقاء و ترفیع فرهنگ نفسانی رهنمون می شد. تمرین سکوت، تأثیر موسیقی و مطالعه ریاضیات همگی به عنوان کمکهای ارزشمندی در توجه و مراقبت نفس تلقی می شد. معهذا بعضی از اعمال آنان دارای خصیصه خارجی صرف بود. اگر فیثاغورس واقعا خوردن گوشت را نهی کرده بود، این را به آسانی می توان ناشی از عقیده تناسخ نفوس یا لااقل مرتبط با آن دانست؛ لیکن چنین قواعد خارجی صرف را که دیوگنس لانرتیوس به این عنوان نقل می کند که آن نحله رعایت می کرد نمی توان با هیج بسط و گسترش تخیلی عقاید و آراء فلسفی نامید.
وقتی که امر بر این دایر شد که اعداد معین به اشیاء معین تخصیص داده شود، طبیعة میدان برای همه گونه تصورات و تفننات خودسرانه و دلخواه گشوده شد. مثلا. هر چند ممکن است ما بتوانیم کمابیش بفهمیم چرا می توان اعلام کرد که عدالت چهار است. آسان نیست دریافتن این که چرا باید فرصت هفت با نشاط شش باشد. اعلام شده است که پنج ازدواج است، زیرا پنج حاصل سه - اولین عدد مذکر . و در اولین عدد مونث است.
اما اشتباه خواهد بود اگر فرض کنیم که هراکلیتس می خواست تعلیم دهد که آنچه تغییر می کند «هیچ» است، زیرا این قول، با بقیه فلسفه او متناقض است. از آن گذشته، اعلام تفیر هم مهمترین و پرمعنی ترین جنبه فلسفه او نیست. هراکلیتس بر «کلام» خود یعنی بر پیام مخصوص خود به بشر تأکید می کند. و در چنین کاری به زحمت ممکن بود خود را محق احساس کنند اگر آن پیام بیش از این حقیقت نبود که اشیاء دائما در حال دگرگونی اند؛ این حقیقت را دیگر فیلسوفان أبونی در یافته بودند و خصیصه چندان نوی در آن نبود.