کتاب «اسپینوزا» اثر فردریک کاپلستون، بخشی از جلد چهارم تاریخ فلسفه غرب او است که بر فلاسفۀ موسوم به عقل گرایان تمرکز دارد. کاپلستون با طرح زندگینامهای از اسپینوزا شروع میکند و زندگی اولیه او در آمستردام، تکفیر او از جامعه یهودی و زندگی او به عنوان یک فیلسوف را شرح میدهد. پیشینه اسپینوزا، از جمله میراث پرتغالی-یهودی او و محیط فکری جمهوری هلند، به بیان کاپلستون، تأثیر زیادی بر تفکر او گذاشته اند. پس از آن کاپلستون به سراغ متافیزیک اسپینوزا می رود که به در اثر او، «اخلاق» بیان شده است. کاپلستون دریافت اسپینوزا از جوهر را توضیح می دهد که او آن را به عنوان چیزی که در خود وجود دارد و از طریق خود تصور می شود تعریف می کند. برای اسپینوزا، تنها یک جوهر وجود دارد که او آن را با خدا یا طبیعت (Deus sive Natura) یکی می داند. این دیدگاه مونیستی به شدت با دوگانه انگاری دکارت در تضاد است. همین ایدۀ اسپینوزا که طبیعت نیز بخشی از یک جوهر واحد به نام خدا است منجر به طرد او از جامعۀ یهودیان شد. این کتاب همچنین معرفتشناسی اسپینوزا را پوشش داده است که ارتباط تنگاتنگی با متافیزیک او دارد. اسپینوزا بین سه نوع دانش تمایز قائل است: تخیل، عقل و دانش شهودی. تخیل پایین ترین شکل است که مبتنی بر ادراک حسی است و اغلب منجر به خطا می شود. عقل اما، از طریق درک مفاهیم رایج و ساختار منطقی واقعیت، دانش قابل اعتمادتری را ارائه می دهد. دانش شهودی بالاترین شکلی است که بینش مستقیمی را نسبت به جوهر چیزها و ارتباط آنها با کل طبیعت ارائه می دهد. پس از این، اخلاق اسپینوزا مورد بررسی قرار می گیرد که مبتنی بر اصول متافیزیکی و معرفتشناختی اوست. اخلاق اسپینوزا بر ایده زندگی مطابق عقل متمرکز است که به آزادی و سعادت واقعی می انجامد به نحوی که انسان ها با درک ضرورت و اجبار علّی و همسو کردن خواسته های خود با نظم عقلانی طبیعت به آزادی دست می یابند. در نهایت نیز فلسفۀ سیاسی اسپینوزا مورد بحث است. اسپینوزا در «رساله الهی-سیاسی» خود از دولتی سکولار دفاع می کند که آزادی اندیشه و بیان را تضمین می کند. او استدلال می کند که دموکراسی طبیعی ترین شکل حکومت است، زیرا با ماهیت عقلانی و اجتماعی انسان ها همسو است.
کتاب اسپینوزا