روزها و هفته ها و ماه ها و سال ها گذشت تا یک روز، در گرم ترین روز تابستان، وقتی خورشید وسط آسمان بود، توی یکی از کلبه های دهکده، دومی به دنیا آمد. البته مردم دهکده نمی دانستند او دومی است وگرنه برایش جشن تولد می گرفتند و کلی بزن و بکوب و بخور و بنوش راه می انداختند و...