-ماتیلدا خواهرم است. من برایت تعریف نکردم که چگونه خواهرم را از دست دادم. بعد از مرگ پدرم من و ماتیلدا به شدت تنها شدیم. سعی کردیم هرطور شده کنار هم باشیم و هیچ وقت یکدیگر را تنها نگذاریم. ماتیلدا مانند تو بود. لجباز و شجاع و از چیزی نمی ترسید. با این که شجاعت صفت خوبی است، اما زیاد از حدش خطرناک خواهد بود. گاهی اوقات ترس باعث می شود که ما از خیلی چیزهایی پرخطر در امان باشیم. ولی ماتیلدا نترس بود. او هم جادوگر قرمز را باور نداشت و همیشه سعی می کرد به مردم بفهماند که او وجود ندارد. هر چقدر با او صحبت کردم به نتیجه ای نرسیدم. تا این که… بئاتریس بی صبرانه منتظر شنیدن ادامه ی ماجرا بود. هلن ادامه داد: -تا این که روزی او از خانه خارج شد تا در اطراف قدم بزند، ولی هرگز بازنگشت.
کتاب خیلی خوبی هستش مخصوصا نسبت به قیمتش پیشنهاد میکنم