یک مهیج قابل خواندن
یک رمان درخشان
«مطمئنم که دختر خوبیه، هرچند متأسفانه امروز بعدازظهر با من کاملا گستاخانه رفتار کرد. ازطرفی، واقعا درباره ی اون چی می دونی؟ یه دفعه از کجا پیداش شد؟ یه چیزهایی درباره ش شنیده م... خب من نباید شایعه پراکنی کنم. اگه می خوای باهاش دوست باشی، البته که اون به خودت مربوطه. اما دوست های قدیمی رو دک نکن لوئیز. ازطرف دیگه، تو هم باید بترسی که اون ها رو از دست ندی. اگه محتاط نباشی مثل ایستر هاکوت می ذارنت کنار.» سوفی خنده ای اندک اما توأم با نگرانی کرد. می گفت شوخی کرده، اما حرفش تا حدی حقیقت دارد. «مسلما به خودت مربوطه که با کی می گردی، اما اگه جای تو بودم درباره ی اینکه کجا و به کی وفادار باشم حواسم رو بیشتر جمع می کردم.»
داستان جالبی داشت خصوصا پایان غیر منتظره اش👌