کتاب پایان دروغ ها

The End of Lies
کد کتاب : 25472
مترجم :
شابک : 978-6009876044
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 247
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

معرفی کتاب پایان دروغ ها اثر اندرو برت

کتاب پایان دروغ ها پیچش های داستانی فراوانی دارد و مخاطب را تا آخرین لحظه به فکر کردن و حدس زدن واخواهد داشت، یک تریلر بی نظیر. کتاب شروعی طوفانی دارد و با خواندن اولین صفحات آن دیگر نمی توان آن را رها کرد. نویسنده یکراست سر اصل مطلب می رود و مخاطب را با داستان درگیر می کند. او در کتاب خود از دو عنصر اساسی داستان های جنایی و ترسناک، یعنی شک و معما به خوبی بهره گرفته است و آنها را با هنرمندی تمام تا پایان داستان حفظ می کند. اگرچه این ژانر برای مخاطب عام جذابیت زیادی دارد، اما نباید آن را با کتاب های عامه پسند اشتباه گرفت. اندرو برت نویسنده ی جوان و مطرح انگلیسی است. او اولین داستان خود را در سال 1985 منتشر نمود. اغلب داستان های او در ژانر معمایی نوشته شده است کتاب پایان دروغ ها با قلم او داری پیچیدگی های خاصی است که مسیر خود را از یک روایت ساده جدا می کند.

یک برنامه ی کلاه برداری دقیق، دروغهای سنجیده و ادامه دار و جنازه ای که برکف اتاق نشیمن خانه ی کریس و بکی افتاده است، مضمون اصلی رمان جنایی پایان دروغ ها را شکل داده است.

کتاب پایان دروغ ها

قسمت هایی از کتاب پایان دروغ ها (لذت متن)
گمان نمی کردم صبح از خواب بیدار بشوم و ببینم که همه آن ماجراهای خونین به پایان رسیده است. چمدان هنوز سرجایش بود. این چمدان باید کلی فرصت فراهم می کرد. اما در عوض کلی مشکل با خودش به همراه آورده بود. دست به سینه ایستاده بودم و به سیینا و چمدان نگاه می کردم. باید سرش را چند تابی چسب زخم می زدم. شب تا صبح دوباره سرش به خونریزی افتاده است. وقتی از خواب بیدار شد. از درد فریاد کشید. سیینا با انگشت های خونی, موهای آغشته به خونش را تمیز کرد. اما آن ها حسابی به هم چسبیده بودند. من نیز کوشیدم تا چسب ها را محکم کنم. اما ضمانتی نداشت که چسب تکان نخورد. دیشب را در کنار هم خوابیدیم. چون هر دو می دانستیم که تخت اضافه اش اصلا تخت راحتی نیست و پس ازآن روز پردردسر نمی توانستم بر روی آن بخوابم, باید کلم«خوابیدیم»را به شل ترین شکل ممکن استفاده کنم. چون شبی پراسترس داشتیم؛ از درد بدنی و آشفتگی ذهنی خوابم نمی برد. احتمالا سیینا نیز همین وضع را داشت. از ضربه ای که به سرش خورده بود به خودم می لرزیدم, نزدیک بود بمیرد.

جیغ نزدم. هیچ کاری نکردم. فقط محکم به درگاه چسبیده بودم تا زمین نیفتم و بالا نیاورم. نفسی عمیق کشیدم، اما سرم گیج می رفت. ایستادم تا خودم را جمع و جور کنم. به سمتش رفتم. کریس من. دست هایش را دیدم. حلقه هنوز در دستش بود. ته ریش داشت. نزدیک یقه، جایی که با ته ریش تماس داشت، یقه کمرنگ تر شده بود. احساس کردم خونم منجمد شده است. پلک زدم، اشک هایم بر روی او افتاد. اما هنوز صدایی از من درنیامده بود.