عشوه گری می کردم، زیر گوشش نجوا می کردم، فقط برای اینکه دلش را کمی بیشتر به دست آورم. ولی اینکارها باعث شده بود که هابیل روز به روز حسود تر و بخیل تر شود. و من نیز از اینکه با این بازی می توانستم انتقام گذشته را بگیرم لذت می بردم. وانمود می کردم تا به هابیل بفهمانم که از اعلام نامزدیم خوشحال هستم. وقتی که او در خانه بود، برای مدت طولانی در مورد ثروت آقای ژمه، محل اقامت خانواده اش و برادر هایش… از زهره سوال می کردم. یک روز هنگامی که از کنار ژمه می گذشتم، با نگاه نیشدارش روبرو شدم: « به هر حال تو برای مدت طولانی اینجا نمی مانی….