داستان حاضر در قالب فیلمنامه به تصویر کشیده است. «فرشاد»، بچّه دوم خانوادهای است و برادرش که دو سال از وی بزرگتر بوده، به علّت ذاتالریه مرده است. پدر او یک کارمند ساده است و آنها زندگی فقیرانهای دارند. هنگامی که «فرشاد» تازه به دنیا آمده بود، مادرش از پشتبام میافتد و نابینا میشود و به علّت ناتوانی پدر، همسایة دیوار به دیوار آنها، «صادقخان» و «انیس آغا» که بچّهای نداشتند، «فرشاد» را به فرزندی قبول میکنند و برای «فرشاد» شناسنامه میگیرند. بعد از مدّتی آنها صاحب فرزندی به نام «آرایه» میشوند. پدر «آرایه»، روزی با دو بچّه کوچک به نام «آذین» و «بارانه» به خانه میآید. پدر آنها را در کوچه یافته بود. بعد از مدّتی، مردی به نام «کربلایی» به خانة آنها میآید و خود را دایی بچّهها معرفی میکند. «صادقخان» و «کربلایی» خانهای در شمال میخرند و همگی با بچّهها به آنجا نقل مکان میکنند. بچّهها با هم بزرگ میشوند و بعدها درگیر ماجراهای جالبی میشوند.
کتاب بارانه