مامان غمگینه، صورتش می گه یهو پیر شده ولی دم نمی زنه. بابا نگرانشه، این روزا سعی می کنه کمتر بهش خیانت کنه. یه خونه ی حیاط دار براش پیدا کرده که شبیه خونمون باشه. مامان به خونه ی جدید محل نمی ذاره فقط توش حضور داره. هرروز میره تو بالکن جدید روی صندلی همیشگی ش می شینه و چای همیشگیش رو می خوره. چشم هاش می گن من خوبم به شرطی که اینقدر یواشکی و با ترحم نگام نکنید. اینا نمیفهمن که دنیا عوض شده، حالا که بریدم از خونه ی ارواح باید می رفتیم تو یه برج بلند. خیلی اصرار می کنم ولی نمی شه. اصیل نیست. مال تازه به دوران رسیده هاست. زمین خان زاده باید زیر پاش باشه نه روی کله ی یکی دیگه. آپارتمان مال رعیت جماعته. مزخرف پشت مزخرف! آشغالای تاریخی از اون خونه به این خونه همه جا بهمون آویزونن. بوی خیانت می دن، بوی خون. بوی زیربغل دزدهایی رو میدن که زدنشون زیر بغل و فرار کردن و...