چند روزی زیر زمین شلوغ و به هم ریخته شد یک روز ظهر وقتی پدر و مادر خواب بودند من و شهاب لابه لای خرت و پرت های توی صندوقچه یک بسته پیدا کردیم که دور آن را با پارچه بسته بودند شهاب کشیک می داد تا کسی نیاید . من بسته را باز کردم ؛ پر از نامه بود . نامه هایی که پدر و مادر دوران مجردی و عاشقی برای یکدیگر نوشته بودند . شهاب می خندد و می گوید : ببینیم آقا جاوید چطوری ننه مونو تور کرده ! ساعت ها محو خواندن خاطراتشان بودیم
“جاوید عزیزم امروز بیشتر از همیشه دلم برایت تنگ شده وقتی خاطرات سربازی ات را می خوانم انگار من هم کنار تو زندگی می کنم ؛ آنقدر که خوب می نویسی راستی ملوک می گوید اگر آقا جاوید به خواستگاری تو بیاید من اسمم را عوض می کنم …