بیست و ششم اسفند سال 66 روزی غمبار برای کرمانشاه بود . در این روز پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه مورد اصابت موشک قرار گرفت و بیش از سیصد نفر در این پناهگاه شهید و زخمی شدند.
بیشتر شهدا وزخمی ها را زنان و کودکانی تشکیل می دادند که به خاطر در امان ماندن از بمباران های رژیم بعث عراق به این مکان پناه می بردند . غافل از این که موشک دقیقا ازهواکش پناهگاه وارد و باعث ویرانی و آتش سوزی شد.
تنها چند روز به آغاز سال نو مانده بود . بچه ها با خوشحالی و شادی لباس نو می خریدند و سبزه ی عید می کاشتند. آن ها داخل پناهگاه با هم بازی می کردند و فکر می کردند سقف پناهگاه امن ترین جاست .
اما ورود ناجوانمردانه ی موشک بعثی آن هم دقیقا از هواکش پناهگاه باعث فاجعه ای بزرگ شد. گویا منافقین گرای دقیق هواکش را به نیروی دشمن داده بودند.
مهناز فتاحی پس از سالها دنبال بازماندگان این پناهگاه رفت و سعی کرد روایت بمباران این پناهگاه را از چشم مردم شهر ببیند . از زبان امدادگران هلال احمر، نیروهای آتش نشانی، بسیجیان ، نیروهای انتظامی ، پرستاران ، خبرنگاران، کسبه ، مردم محله ، زخمی ها و خانواده ی شهدا و....
ماجرای پناهگاه از زبان سی و سه نفر روایت می شود و هرکدام تلاش کرده اند که با یادآوری آن حادثه ی تلخ به شرح ماجرا بپردازند. بسیار قصه ها در دل این کتاب هست که در جای خود شنیدنی و گاه باورنکردنی است .
در باره ی این ماجرای بزرگ و این فاجعه تاکنون نه تنها کتابی نوشته نشده است بلکه حتی مقاله یا دست نوشته ای نیز دردسترس نیست و کتاب پناهگاه بی پناه قطعا کتابی مرجع برای نویسندگان و پژوهشگران خواهد بود
فتاحی سه سال برای نوشتن این کتاب زمان صرف کرده است .کتاب سه بخش دارد بخش اول نگاهی به شرح ماجرا به صورت پژوهشی دارد و در بخش دوم خاطرات بازماندگان بمباران پناهگاه بی پناه می آید .در بخش سوم مستندات و تصاویر در معرض دید قرار می گیرد
آقای خدادادی یکی از بازماندگان ماجراست که همسر و چهار فرزندش را در پناهگاه از دست می دهد و زمانی که با شیشه ی شیر فرزندش به پناهگاه برمیگردد می فهمد که همه ی عزیزانش را از دست داده است. آقای ملک نگاه با یکی از پسرانش بیرون پناهگاه می ماند و خانم و فرزند دیگرش به داخل پناهگاه می روند و هرگز دیگر به خانه برنمی گردند.
کتاب پناهگاه بی پناه