همچنان که زنها با شمع و لگن های آب کروز برم نمی چرخند، فابته با لحنی آرامش بخشی می گوید: اگر لازمه، جیغ بزنید، بانوی من دلم میخواهد همه آن ها بروند و مرا آرام بگذارند، آرزو میکنم بگذارند. کمی که هوای تازه به این اتاق خفه و متعفن وارد شود. با وجود روز، اتاق تاریک می است. قابله و فنی دستور این کار را می داد به من یاد آوری کرد: نباید بگذاریم بچه سرما بخورد. بانوی من.» سپس خودش شخصا پرده ها را بازرسی کرد تا مطمئن شود تصویری روی آن نباشد که موجب تر ماندن نوزاد شود
همچنان که اینجا دراز کشیده ام و با دردهایم دست و پنجه نرم می کنم او به دستیارانش فربه می دهد: «آتش رو روشن کنین! اینجا به اندازه کافی داغ هست و من مثل - یک خوک عرق می ریزم. اما البته، او از این مسئله آگاه است. با تکان دادن سرش، پارچه ای مرطوب روی پیشانی ام می گذارند. گرچه، چیزی از ناراحتی ام کم نمی شود، چرا که ملافه ها از شدت عرق خیس هستند.