هتل آنایورت یک شاهکار فوق العاده است. یک کابوس فوق العاده ی اگزیستانسیال، پرتره ای از یک روح گمشده در آستانه ی بهشتی که برای همیشه به تعویق افتاده است.
کتاب کلاسیک نویسنده ی ترک تبار آتلیگان درباره ی بیگانگی، وسواس فکری و افولی سریع است. مطالعه ای نگران کننده از ذهنی که در خشونت فرورفته و از عقل کناره گرفته است.
یوسف آلتیگان به رمانی فوق العاده و بی زمان درباره ی وسواس فکری ارائه می دهد. یا یک شخصیت ضد قهرمان که هم قربانی است و قربانی کننده.
ن چای خواسته بود؛ می شه برام یه استکان چای بیارید؟ لطفا! اما او در قوری سه نفره برای زن چای برده بود. سینی کوچک در دست به آرامی در زده بود؛ بفرمایید! لبه ی تخت تکیه داده بود. پالتوش را از تن درآورده و ژاکت یک دست سیاه و گردن آویز نقره اش با حلقه های… یک آن نگاه شان گره خورده بود؛ زحمت تون دادم! تا آمده بود چیزی بگوید زن آدرس آن روستا را پرسیده بود و او…؛ پس اگه ممکنه فردا هشت صبح بیدارم کنید، لطفا! و انگار حرفی معمولی و دم دستی بگوید، اضافه کرده بود کارت شناسایی همرام نیست. صبح فردا تا به اتاق پا گذاشت بویش را به وضوح شنید و در را به سرعت روی خود بست.
چراغ لابی را خاموش کرد. ساعت را دست گرفت و پاورچین پاورچین از پلکانی با کف پوش مشمایی به سمت دو اتاق زیرشیروانی بالا رفت. یکی از دو اتاق زیرشیروانی ( همیشه بوی تند عرق می داد، آن که برای پیشخدمت بود، زن میان سالی که بسیار می خوابید، زود می خوابید و دیر بیدار می شد ) برای او بود و دیگری برای پیشخدمت. هر صبح باید تلوتلوخوران به اتاق پیشخدمت می رفت و او را از خواب سنگینش بیدار می کرد و هر شب ( خواب آلوده به اتاق او سر می زد؛ دمی کنار او که در خواب گران بود درنگ می کرد و دقیقه ای بر سروصورتش دقیق می شد. زن خوابالود فریاد می زد « هوووششش! سگ کثیف! »
بی پروا در اتاق پیشخدمت را باز کرد و چراغ را روشن. روی پستی وبلندی های لحاف هیچ تکانی دیده نمی شد. پاهای زن از لحاف بیرون افتاده بود؛ پاشنه های پینه بسته اش به سیاهی می زد. چراغ را خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت. به اتاقش برگشت و با لباس روی تخت دراز کشید و منتظر ساعت شش صبح ماند؛ ممکن بود ساعت زنگ نزند، ممکن بود…. تا خود صبح چشم روی هم نگذاشت.
عین له غریب افتضاحه نابلدترین و بیسوادترین مترجمیه گه به عمرم دیدم. بیسوادیش تو ترجمه اصطلاحات و سانسور زیاد یه طرف، خیلی چیزارو از خودش اضافه میکنه به داستان یا خیلی جاها فعل مثبت رو منفی میکنه و کل روند داستان عوض میشه. 🤦🏻♀️ یعنی از این آدم بدتر به عمرم ندیدم صد رحمت به مترجمای قدیمی مثل جلال یا یونسی
هتل مام میهن😂😂😂 حالا این مترجم متوجه نشده که اسم خاص برگردانده نمیشه؟
محتوا و ترجمه خوب نبود و داستان کتاب روان نبود و اولین کتابی بود که نصفه رهاش کردم ….
من اصلا متوجه نشدم چرا انقدر حاشیههای زائد داشت، خیلی جاها خسته کننده بود. افرادی که خوندن نظر بدن شاید بنده اشتباه میکنم
من اصلا متوجه نشدم دا
یک شاهکار واقعی با ترجمه ضعیف عین اله غریب . امیدوارم ترجمه علیرضا سیف الدینی یا تهمینه زاردشت زودتر بیاد تا لذت خوندن این شاهکار بیشتر بشه