امروز روزی است که فریده از من خواست زندگی اش را نجات بدهم. چه شد که قبول کردم؟ دوباره شدم همان برادر بزرگ چند سال پیش. کسی که وقتی علاقه برادر کوچکش به فریده را دید، از عشق سوزان خودش دست کشید. کدام شستن؟ آن روزها همه آب های زمین نفت بودند. سوختم تا نام و نشان فریده هم در دلم خاکستر شد و به باد رفت. ...
سلام و وقت بخیر. قلم جذاب و زندگی عمیقی بود غمسوزی. ممنون و دست مریزاد به نویسنده محترم و تقاضای ادامه همپا قدم زدن با فرحان رو از ایشون دارم. منتظر جلدهای بعدی هستم.