کتاب یک مشت جوان خوشگل موبور

Yek Mosht Javan...
کد کتاب : 81645
شابک : 978-6226036832
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 108
سال انتشار شمسی : 1398
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر
ابراهیم سلیمی کوچی
ابراهیم سلیمی کوچی متولد سال 1360، دارایدکتری زبان و ادبیات فرانسه- ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران ایران ۱۳۸۶-۱۳۸۹، فوق لیسانس زبان و ادبیات فرانسه, دانشگاه تهران, ایران ۱۳۸۴-۱۳۸۶، لیسانس زبان و ادبیات فرانسه دانشگاه شهید چمران اهواز ایران ۱۳۸۰-۱۳۸۴، دیپلم ریاضی و فیزیک ذوالقدر فسا ایران ۱۳۷۵-۱۳۷۹ می باشد.
دسته بندی های کتاب یک مشت جوان خوشگل موبور
قسمت هایی از کتاب یک مشت جوان خوشگل موبور (لذت متن)
چشمت که به او می افتاد، قبل از هرچیز دیگری دست های درازش را می دیدی. دست هایی که به طور عجیبی شل وول بود. وقتی بی کار و بلاتکلیف می ایستاد، نمی دانست دقیقا باید با آن ها چه کار کند. هروقت هم دستپاچه یا عصبانی می شد، اوّل بی هوا می چرخیدند و بعد کج وکوله و بدقواره کنار ران هایش خشک شان می زد. بهترین حالت دست هایش وقت هایی بود که راه می رفت. همین طور که قدم برمی داشت، آرام و آسوده کنار تنش به حرکت درمی آمدند و دیگر خیلی توی ذوق نمی زدند. این طور وقت ها بود که خیال می کردی بی خیال ترین موجود روی زمین دارد به نقطهٔ نامعلومی می رود. پشت سرش پخ بود. هروقت موهایش را می تراشید، گوش های قرمز و پف آلودش مثل دسته های قابلمه از بغل سرش بیرون می زد. کم پیش می آمد که با کسی حرف بزند. بزرگ تر هم که شدیم، تنهایی و انزوایش به مرور به صورت قلمرویی درآمد که کمتر کسی جرأت می کرد به آن پا بگذارد. خانه ی شان توی آخرین کوچهٔ خاکی زیر دیوارقلعه بود و بعد از آن دیگر هیچ خانه ای نبود و بیابانی شروع می شد پر از بوته های خشک گون و خارشتر که به سر هر کدام شان تکه پلاستیک ولگرد آفتاب خورده ای چسبیده بود. پدرش کارگر شب کار کارگاه الکل صنعتی بود. سه خواهر کوچک تر از خودش داشت که مادربزرگش نگه شان می داشت. مادرش چندسال پیش، خودش را وسط حیاط آتش زده بود. درست سه روز بعد از این که به حیدرآباد آمده بودند. هیچ کس وکار و فامیلی نداشتند. پدرش تمام روز خواب بود. فقط دم غروب برای خریدن سیگار تا بقّالی نورالله می آمد و از همان طرف راهش را می کشید و می رفت کارگاه. آن ها که توی کارگاه الکل کار می کردند می گفتند اسمش پرویز است. همین. کسی بیشتر از این چیزی نمی دانست.