«حتما شنیده اید که می گویند سواره خبر از دل پیاده ندارد، و لابد هر روزه عابران پیاده را می بینید که می روند یا می آیند. اما روی واژگان تا چه حد دقت کرده اید؟ عابران پیاده در داستان نویسی از دید من کسانی هستند که می نویسند بی آنکه بخوانند. عابران پیاده ادبیات کهن پارسی را بلد نیستند حتی از رو بخوانند، چه رسد به فهمش. عابران پیاده همیشه چند نام ردیف می کنند و برای مرعوب کردن مخاطبان خود، اسم نویسندگان خارجی را بلغور می کنند. عابران پیاده زبان شان بیشتر از گوش شان فعال است. بیشتر حرف می زنند تا گوش دهند. عابران پیاده دیگران را مسبب عقب ماندگی خود می دانند و کم کاری خود را به حساب دیگران می گذارند. عابران پیاده دمدمی مزاجند، همه کاره اند، ابوالمشاغل اند، در هر هنری دستی دارند و از بس عجله می کنند و کم حوصله یک راه را نمی گیرند که بر آن پا بکوبند و هموارش کنند، مدام در راه های مختلف سرک می کشند و همه را نیمه کاره رها می کنند. عابران پیاده برای اثبات خود شروع می کنند به خرده گرفتن از نویسندگان بزرگ. به جای آن که میخ خود را به دیوار بکوبند؛ دیگران را مقلد و ضعیف و سارق می خوانند. و برای همین دنیا پر از متوسط ها شده. داستان نویس سواره دستش پر است، و تو آرامش را در چهره اش می خوانی. انگار بر صندلی قطار یا اتوبوسی تکیه داده و دارد تمامی جهان را از نظر می گذراند.»
اینو بیارید
درود،این کتاب چاپ میشه ؟ چطور میشه تهیه کرد؟
شیرین ، جذاب و خواندنی.چقدر لذت بردم از داستان موسیو ابراهیم و موسی.دلنشین و کوتاه، در عین حال پر از جملههای نابی که جان میدهد آنها را گوشهی دفترت بنویسی تا هر وقت غصه داشتی سری به آنها بزنی و حال دلت تازه شود
بیش از این به خودتان و دیگران توهین نکنید و نظرات بهخوان دیگران را اینجا کپی نکنید.!
حتی به اشتباه کپی کردید ، باید این را زیر کتاب موسیو ابراهیم مینوشتید !
خیلی دوست داشتنی و آموزنده بود. من عباس معروفی را خیلی دوست دارم