هنوز بعضیها ول کن ماجرا نیستند و نمیگذارند آن خاطره تلخ و اندکی هم شیرین از یادم محو شود. هرچه بود گذشت. آن روز، هم رئیس کفری شده بود و هم دوستان و اقوام. خب من چه تقصیری داشتم؟ مگر نقشه کشیده بودم یا خبر داشتم؟ آنهایی که خبر نداشتند میگفتند که چقدر خلوچل بودی باز تو. اما واقعیت را نگفتم. تقصیر را نینداختم گردن کسی. گفتم بماند تا قیامت! بین من و خدا! همیشه میگفتم خودم دوست نداشتم. چون اینجوری بهتر بود و آبروی همه حفظ میشد.
کتاب پیش خودمان بماند