این کتاب نمایی از زندگی سخت اما دوست داشتنی مردمان روستایی خطه شمال ایران به نمایش می گذارد. تصویری از فقر، مشکلات معیشتی، ساده دلی و افرادی که در پی کسب منافع برای خودشان روستاییان را قربانی می کنند. ماجرای سرزمینی که چونان گنجی نهفته است اما نیاز به دستانی برای کمک به زندگی دارد.
قصه از زمانی آغاز می شود که مردان میان هم روستاییانش دوره شده و قرار است برای دادخواهی به پایتخت برود، هرکس چیزی می گوید و تقاضایی دارد و همه خواهان موفقیت مردان هستند، اما همین که او راهی می شود خاله سلمه با عصبانیت وردی می خواند و خطوط کج و معوجی در آسمان می کشد، او پیش از این به مردان گفته بود: «یک بلایی نازل می شود مردان، تو به پایتخت نمی رسی!»
کتاب کلاجان