مانده از شب های دورادور بر مسیر خامش جنگل سنگچینی از اجاقی خرد اندرو خاکستر سردی. همچنان کاندر غبارْ اندوده ی اندیشه های من، ملال انگیز طرح تصویری، در آن هر چیز داستانی حاصلش دردی. روز شیرینم که با من آتشی داشت نقش ناهمرنگ گردیده سرد گشته، سنگ گردیده با دم پاییز عمر من، کنایت از بهار رویْ زردی. همچنان که مانده از شبذهای دورادور بر مسیر خامش جنگل سنگچینی از اجاقی خرد اندرو خاکستر سردی.