کتاب حاضر دربردارنده رمانی فارسی با موضوع عاشقانه است. نویسنده تلاش کرده تا با پرداخت مناسب شخصیت ها و فضاسازی، مخاطب را تا انتهای داستان با خود همراه کند.
صاحب مغازه که مشغول تعمیر گیتار بود، سر بلند کرد و متوجه معصومه شد که از پشت شیشه، بهت زده نگاه می کرد. همزمان با او، سیامک و زن جوان نیز سر برگرداندند و معصومه چشم های آبی آن زن را شناخت. سرش به دوران افتاد.