محمود پیشوا، رئیس و ستون محترمترین و سرشناسترین خانوادهٔ شهر از حدود سی سال قبل در یک خانهٔ مجلل و زیبا زندگی کرده بود. اصالتا به منطقهای که امروز در آن زندگی میکند تعلق ندارد، ولی پس از عاشقی و ازدواج با دختری از یک ناحیه کوچک و بیسروصدا به آن منطقه و آن خانه میرود. حالا با گذشت این سالها آرامش و زیبایی اینجا او را پاگیر کرده بود. همسر محمود پیشوا فوت کرده است و او دو پسر به نامهای نادر و نریمان دارد. نادر بعد از سقوط از پلهها از هر بلندیای میترسد. نادر آرام و مهربان و بیدردسر است اما نریمان همواره در زندگ دردسر درست کرده است. حالا آنها در یک خانه زندگی میکنند و دندان درد نادر پیشوا او را از رفتن به یک مهمانی باز میدارد، مهمانیای که دختری که عاشقاش است آنجا زندگی میکند.
کتاب شبی که پیشوا دندان درد داشت