نخبگان دانش ما طی تاریخ از نخبگان سیاسی مان جدا بوده اند. یعنی گروهی همواره سیاست می ورزیدند و گروهی دانش ورزی می کردند و نه تنها از هم جدا بودند، حتی همواره در برابر یکدیگر قرار داشتند و یکدیگر را قبول نداشتند. نخبگان دانشْ مردان سیاست را غاصب می دانستند و سیاست مداران نخبگان را افرادی می دانستند که در عالم خیال سیر می کنند. لذا در طول تاریخ درک ما از دانش درکی انتزاعی بوده است. این وضعیت باعث شده است که امروز نیز دانش در سطح بماند، به مهارت تبدیل نشود و با دنیای واقعی پیوند نخورد. در ایران گاه روندی به سوی نزدیک سازی دانش و سیاست اتفاق می افتد ولی به دلیل حرکات سینوسی در جامعه و سیاست ایرانی این پیوند استمرار نمی یابد. هرچند برخی از اعضای دولت دانشگاهی هستند اما تصمیم گیری های شان بر مبنای ایدئولوژی است نه دانش. بی علاقگی به ایران به دلیل رویه های آموزشی است و بخشی هم به دلیل تاثیر سیاست هایی است که موجب شده اند جوانان به نحوی از شرایط اجتماعی شان فاصله بگیرند و آرمان هایشان را در شرایط و مکان موجود جست و جو نکنند بلکه در یک نامکان/لامکان به دنبال آن هستند. حال این لامکان/نامکان گاهی غرب است و گاهی یک اتوپیای ذهنی از ایرانی که قرار است در آینده ای نامعلوم ایجاد شود. این در حالی است که دانش مناسب باید فرد را با مکانی که به آن تعلق دارد پیوند دهد و در عین حال اجازه فراتر رفتن از شرایط موجود را هم به او بدهد. این یعنی یک جهان گرایی مثبت و سازنده. گاه گاهی هم که میلی برای فراتر رفتن به وجود می آید، در انتخابات بروز پیدا می کند و اغلب هم این میل پس از انتخابات پس زده می شود. این واپس زدگی جایی برای تحقق آرمان های جوانان باقی نمی گذارد، در نتیجه آنان هم به فکر «جایی دیگر» می افتند تا در آنجا به آرمان های خود تحقق ببخشند.