رابطه چیزی عجیبیست، لحظهای به دور و برت نگاه میکنی و میبینی کسی که خوابوبیدارش، گرسنگی و تشنگیاش، داروندارش و در معنایی وسیع، همهی بودونبودش بیوقفه در کنارت، تحت حضورت و زیر نگاهت بوده، به ناگه دیگر نیست! نیست در معنای اینکه نگاه میکنی و میبینی حضوری که احاطهات کرده بود، امروز دیگر هیچجای زندگیات هیچ جایی ندارد. اینکه او رفته یا تو رفتهای، اینکه عشق بوده یا نبوده، اینکه این نبودن بخشی از ماجرای رابطه است، درست است، ولی میدانیم که هیچکدام نمیتواند درد فقدان محبوب را جبران کرده و آنکه از دوری و نبودن معشوق به تنگنای بیبازگشتی رسیده را اقناع کند. کتاب «آداب ترک کردن تو» داستان یکی از همین عاشقان معشوق ازدست داده است که در اندوه نبودن تاب و توان ندارد و هر دقیقهاش جنون جستوجو برای بازیافتن و رسیدن است. عماد یکی از همانهاست که در کلانشهر پرهیاهو خودش را به گمگشتگی و بیتفاوتی زده ولی در برگریزان زندگیاش هیچ خواهشی ندارد جز یافتن بهارش. «حمزه برمر» در رمان کوتاه آداب ترک کردن تو، داستانی عاشقانه نوشته که به درستی با همین امروز ما مرتبط است؛ گمشدن و ازدست دادن در میان هیاهوی بیپایان شهر بزرگ که هر لحظه زندگی در آن به مانند گیر افتادن در توفان است، آن هم توفانی که عاشقی در آن گیر افتاده و در این توفان دست به هر کاری میزند، از برای یافتن معشوق است، معشوقی که نمیدانیم نقشش در تمام این ماجراها دقیقا چیست!
کتاب آداب ترک کردن تو