گویند نه نفر از آن چهل زن هماندم بمردند و یکی حایض شده افتاد در خون و سه نفر دیوانه شده نعره زنان دویدند به صحرا رفتند و برنگشتند تا مردند و باقی که خیلی خاکمرده و بیحسّ بودند دست خود را آنقدر بریدند که خون رخت آنها را رنگین کرد و نفهمیدند، زیرا چشمشان بازمانده بود به روی یوسف و مژه بهم نمی خورد و دهنشان هم بازمانده بود مانند مرده تا مدتی که به یک رسوائی رفتند. و اینها همه معجزه یوسف شده به دهنها افتاد و آیات در این آیه اینگونه چیزها است، و خدا نسبت آیات و به زندان فرستادن یوسف را به مردان داده یا به همه، زیرا انتشار میان همه بود و شوهران آن چهل زن با عزیز همدرد ننگ و سرشکستگی شدند و بر خود نپسندیدند که نام آنها اینهمه بر زبانها به رسوائی بگذرد، نفس شوم آنها واداشت به انتقام خنک زشتی که هم به گناه افتادند زیرا خودشان بیگناهی یوسف را یقین داشتند، و هم بیشتر و بدتر رسوا شدند. رفع فاسد با افسد نیکو صدق نمود. تا آنوقت ننگ موهومی بالتبع بود و امر زندان موهوم را معلوم و تبعی را اصلی نمود.