1. خانه
  2. /
  3. کتاب قصه یوسف

کتاب قصه یوسف

3.5 از 1 رأی

کتاب قصه یوسف

Yousef
ناموجود
14000
معرفی کتاب قصه یوسف
اثری است از عباس کیوان قزوینی به اهتمام مسعودرضا مدرسی چهاردهی و چاپ انتشارات آفرینش. این کتاب تفسیری است از زندگی یوسف پیامبر که در کنار شرح زندگی او به درس های برخاسته از این سرگذشت و بیان و شرح آیاتی که در ارتباط با آن نازل شده اند روی آورده و همراه با همه این موارد برخی اتفاقات ریز و درشت سرگذشت حضرت یوسف را که از دیدگاه افراد گوناگون سوال برانگیز است روشن کرده است.
درباره عباسعلی کیوان قزوینی
درباره عباسعلی کیوان قزوینی
عباسعلی کیوان قزوینی، عباس بن اسماعیل بن علی بن معصوم شاهزاده منصورالملک صفوی، ملقب به «منصورعلی شاه» در عصر روز چهارشنبه بیست و چهارم ذیحجه سال ۱۲۷۷ هجری قمری (دوازدهم تیر ماه ۱۲۳۹ هجری شمسی  برابر سوم ژوئیه ۱۸۶۲ میلادی و ۱۲۳۰ یزد گردی) در قزوین متولد شد. .
شیخ سیار و مدعی قطبیت (بر سر مقام قطبیت وی اختلاف نظر وجود دارد، در برخی منابع وی را قطب خوانده و در برخی منابع خیر) فرقه‌های مختلف دراویش. وی از نوادگان شاه عباس صفوی و دارای نفوذ فراوان در خانقاه‌ها و از جمله پشتیبانان بزرگ زبان فارسی (تألیف کتب مذهبی علاوه بر زبان عربی به زبان فارسی و ترجمه قرآن به زبان فارسی) در دوران افول فرهنگی قاجار بود. وی که هرگز نتوانست یک مذهب را به عنوان مذهب خود ارائه دهد (پس از ۸۰ روز مباحثه دربارهٔ برتری اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی با معتقدان دیگر ادیان و مذاهب، عزلت گزید)،" پیشوای میلیون‌ها شیعه (شیعه خانقاهی نه حوزوی) در آن روز گار بود." کیوان در نجف نزد میرزای شیرازی و آیت‌الله حاج میرزا حبیب‌الله رشتی و آیت‌الله حاج شیخ زین العابدین مازندرانی درس گرفت و از طریق اخباری و اصولی اجازه اجتهاد گرفت. در بیست و نه سالگی رساله عملی به فارسی و عربی نگاشت و فارسی را منتشر ساخت. آیت الله حاج میرزا حبیب‌الله رشتی به کیوان لقب آیت‌الله اعطاء کرد اما کیوان هرگز از این عنوان استفاده نکرد و در سال ۱۳۰۹ هجری قمری در سفر به مکه در چند سلسله تصوفی داخل گشت و در سال ۱۳۱۲ هجری قمری از کربلا به بیدخت رفت و به ملاسلطان گنابادی (قطب گنابادی‌ها) پیوست که بعدها از آن‌ها جدا شد.
قسمت هایی از کتاب قصه یوسف

گویند نه نفر از آن چهل زن هماندم بمردند و یکی حایض شده افتاد در خون و سه نفر دیوانه شده نعره زنان دویدند به صحرا رفتند و برنگشتند تا مردند و باقی که خیلی خاکمرده و بیحسّ بودند دست خود را آنقدر بریدند که خون رخت آنها را رنگین کرد و نفهمیدند، زیرا چشمشان بازمانده بود به روی یوسف و مژه بهم نمی خورد و دهنشان هم بازمانده بود مانند مرده تا مدتی که به یک رسوائی رفتند. و اینها همه معجزه یوسف شده به دهنها افتاد و آیات در این آیه اینگونه چیزها است، و خدا نسبت آیات و به زندان فرستادن یوسف را به مردان داده یا به همه، زیرا انتشار میان همه بود و شوهران آن چهل زن با عزیز همدرد ننگ و سرشکستگی شدند و بر خود نپسندیدند که نام آنها اینهمه بر زبانها به رسوائی بگذرد، نفس شوم آنها واداشت به انتقام خنک زشتی که هم به گناه افتادند زیرا خودشان بیگناهی یوسف را یقین داشتند، و هم بیشتر و بدتر رسوا شدند. رفع فاسد با افسد نیکو صدق نمود. تا آنوقت ننگ موهومی بالتبع بود و امر زندان موهوم را معلوم و تبعی را اصلی نمود.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب قصه یوسف" ثبت می‌کند