به نظر من، دیدگاه تئوری انتخاب و واقعیت درمانی به برنامه ریزی درمان، رویکرد جامع تری را در برمی گیرد. رفتارشناس شناختی، همچون واقعیت درمان گر، به محرک ها و تمام شرایط محیطی علاقه مند است که ممکن است درک مراجع را از فرهنگ و خانواده و مذهب و اقتصاد تحت تاثیر قرار دهد. در تئوری انتخاب، فعالیت و شناخت و احساسات و علائم فیزیولوژیکی با هم مرتبط است؛ اما با توالی کم تری نسبت به دیگر رویکردهای شناختی رفتاری اتفاق می افتد. برخلاف دیگر رویکردهای شناختی رفتاری، واقعیت درمان گر تفکر مراجع را مسئله اصلی نمی بیند، بلکه شناخت ها را به عنوان بخشی از رفتار کلی بررسی می کند که به منظور کاهش تفاوت های ادراکی بین خواسته مراجع و آنچه از دنیای بیرونی دریافت و درک می کند، طراحی شده است. واقعیت درمان گر نیازهای درونی انسان (به ویژه نیاز به عشق و تعلق خاطر) را شناسایی می کند. بنابراین نسبت به دیگر درمان گران شناختی رفتاری، تاکید بیش تری بر اهمیت روابط دارد. تفاوت های دریافتی بین دنیای مطلوب و دنیای ادراکی در این است که چگونه یک واقعیت درمان گر مشکل مراجع را توصیف خواهد کرد.