کتاب «افلاطون های پست مدرن» نوشته کاترین اچ. زاکرت بررسی جامع آثار و آرای پنج فیلسوف تأثیرگذار قرن نوزدهم و بیستم، نیچه، هایدگر، گادامر، اشتراوس و دریدا است. زاکرت بررسی میکند که چگونه این فیلسوفان با استفادۀ خواسته یا ناخواسته از ایدههای افلاطون به نقد محدودیت های عقلگرایی مدرن و درک مدرن سنت فلسفی غرب پرداختند. آنها معتقد بودند که عقلگرایی مدرن وظیفۀ خود را به پایان رسانده است و با بازنگری در آثار افلاطون به دنبال یافتن جهتهای جدیدی برای پیشبرد مسیر فلسفه بودند. زاکرت بیان می کند که هر فیلسوفی به شیوه منحصر به فرد خود عقلگرایی دوران مدرن را نقد میکرد. بازخوانیهای نیچه از افلاطون، آغاز جدید هایدگر، هرمنوتیک گادامر، فلسفه سیاسی اشتراوس و ساختارشکنی دریدا همگی نشاندهنده رویکردهای متفاوتی برای نقد مبانی تفکر مدرن هستند. نیچه افلاطون را شخصیتی میدید که برای غلبه بر نیهیلیسمی که به اعتقاد او در ذات مدرنیته است، نیاز به تفسیر مجدد داشت. هدف از تعامل نیچه با افلاطون، احیای سنت فلسفی با تأکید بر اهمیت ارزشهای موید زندگی بود. هایدگر با بازگشت به خاستگاههای اندیشه پیشاسقراطی، که به اعتقاد او در رسالات افلاطون به شکلی متفاوت بازنمایی شدهاند، به دنبال بنیانگذاری جدیدی برای فلسفه بود. زاکرت بیان میکند که تحلیل وجودی هایدگر و مفهوم او از هستی عمیقا تحت تأثیر خوانشهای او از افلاطون بود. گادامر، شاگرد هایدگر، فلسفه هرمنوتیک خود را با تکیه بر اندیشههای هایدگر و غور بیشتر در رسالات افلاطون توسعه داد. اشتراوس نیز برای بازگشت به فلسفه سیاسی کلاسیک، به سراغ افلاطون و آرای او رفته است. نقد اشتراوس از مدرنیته بر نیاز به بازیابی بینشهای فلسفی پیشینیان برای پرداختن به مسائل سیاسی و اخلاقی معاصر متمرکز بود. همچنین رویکرد ساختارشکن دریدا شامل بررسی انتقادی متون افلاطون برای آشکار کردن تناقضات و ابهامات ذاتی برخی مسائل فلسفی بود. هدف دریدا نشان دادن این بود که پایههای متافیزیک غربی، آنطور که افلاطون مطرح کرده بود، آنطور که به طور سنتی تصور میشد، پایدار نیست. در پایان، این کتاب برای کسانی که علاقهمند به آشنایی با آرای این فلاسفه با نگاهی پست مدرن و در مقایسه با افلاطون هستند می تواند بسیار جذاب و مفید باشد.
کتاب افلاطون های پست مدرن