چهگونه رابطه ای میان شکل هستی اجتماعی انسان، ارتباط او با خویشتن و مفهوم «دیگری» وجود دارد؛ شکل حضور انسان در جهان از مجرای کدام دستگاه شناختشناسانه تنظیم وبه اومنتقل میشود؟ وقتی از کلمۀ من استفاده میکنیم دقیقا چه تصوری از این واژه در ذهن میپرورانیم؟ در واقع، محدودهای که برای اشاره کردن، معرفی و نشان دادن آن از واژهی «من» استفاده میشود، به چه محدودهی شناختشناسانهای اشاره دارد؟ این محدوده تحت چه فرایندی معین میشود، مکانیسمهای غیریّتسازی در فرد، چه رابطهای با شکلگیری فهمش از بخشی از جهان به عنوان «خود» دارند؟ چه قوانین یا قواعدی به شکل رابطهی این محدوده با دیگران نظارت میکنند؟ چه نیّتی در پس تلاش انسانها برای ایجاد تمایزدرمیان خودشان با دیگری وجود دارد؟ و در نهایت این سوآل اساسی که تحت چه نیرویی «خود»های تمایزیافتهی بشری- چه در سطح اجتماعی و در قالب گروههایی از افراد،چه در سطح فردی و در قالب هویتهای مجزای فردی- تلاش میکنند تا ویژگیهای تمایزیافتهی خود را به دیگران معرفی کنند؛ تا مورد شناسایی قرار بگیرند؟ میتوان اینطور ادعا کرد که بخش مهمی از تلاشهای فکری و پژوهشهای فلسفی انسان در فلسفهی سیاسی و علوم اجتماعی معطوف به پاسخ دادن به این سوآلها بوده است. این مسئله همچنین وقتی بیشتر اهمیت پیدا میکند که ببینیم در جهان پساهگلی بخش عمدهای از فیلسوفان سیاسی در تبیین چرایی وجود سلطه به عنوان مسئلهای اساسی در فلسفهی سیاسی بر مبنای رابطهی خود و دیگری کوشیدهاند.
کتاب من یک نه_دیگران هستم