کدام جوبار بود که جامه بر او بار بود در آن هنگامه؟... قایق نشینان به رگ غیرت شان برخورد، پیشگام شدند فرمانده جوان با نگاهی پرجذبه برحذر داشتشان پرید توی آب دستی بر دستگیره ،جایی دستی در کار گره گشایی ترفندها همه بی حاصل گفت الماسه شده است تور.
کاردی خواست و با شکیبایی تمام گره می برید. آبان بود و هوا سرد و آب سرد بیم آرواره ی کوسه و شلاق زهر آگین سفره ماهی هم مزید بر آن فرمانده جوان (تقریبا به سن و سال من سی و یک ساله) نزدیک به یک ساعت در دریا ماند تا قایق را رهاند. از آب بیرون آمد بی هیچ شکوه سرزنشی و نهادن منتی بر کسی می توانست ناوخدایی کند و ملوانی را روانه ی آب، مایه اش حداکثر چشم غره ای یا وعده ی پاداشی... «نه هر که سر بتراشد قلندری داند نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آیین سروری داند.»
کتاب فرفره ی چوبی و سایه ی روشن سخن