«فیلیپ کی دیک»: سفری علمی تخیلی درون ذهن انسان



چه چیزی واقعی است و چه چیزی غیر واقعی؟ این را می توان دغدغه ی اصلی «فیلیپ کی دیک» به عنوان یک نویسنده در نظر گرفت

افکار و تخیلات «فیلیپ کی دیک» در طول چهار دهه ای که از مرگ او می گذرد، همچنان نقشی مرکزی را در فرهنگ عامه ایفا می کند. داستان های او به تعداد بسیار زیادی از فیلم ها و سریال های تلویزیونی تبدیل شده اند؛ «گزارش اقلیت»، «از لنز تیره»، «ما یادآوری کاملی را برای شما ممکن می سازیم»، «ساکن برج بلند»، و البته «بلِید رانر» که جایگاه «دیک» را به عنوان یکی از تفکربرانگیزترین اندیشمندان در دنیای داستان های «علمی تخیلی» تثبیت کرده است.

 

 

علیرغم این موفقیتِ پس از مرگ «دیک»، او هیچ وقت به دنبال شهرت نبود. نوشته های او در واقع راهی برای خود-درمانی و گشودن گره های کور ذهن آشفته اش بود. او در اعماق تخیلات غنی و تشویش آور خود کاوش می کرد تا ترس ها و ادراک های غیر قابل اتکای خود را مورد تحلیل و بررسی قرار دهد؛ و از ذهن وهم آلود و پریشان این نویسنده ی آمریکایی، جهان هایی شگفت انگیز و متافیزیکال پدید آمد.

ریک متوجه شد که زن دارد سعی می کند خود را آرام نشان دهد. «شما اطلاعی دارید که توی بازیگرها یه اندروید نفوذ کرده؟ با کمال میل حاضرم کمکتون کنم پیداش کنین؛ اگه اندروید بودم باز هم حاضر می شدم کمکتون کنم؟» مرد گفت: «اندرویدها اهمیت نمی دن چه بلایی سر هم نوعاشون می آد. این یکی از نشانه هایی یه که دنبالش می گردیم.» میس لوفت گفت: «پس شما یه اندرویدین.» این کلام سبب شد ریک خشکش بزند؛ به زن خیره شد. زن ادامه داد: «چون شغل شما کشتن اون بیچاره هاست، مگه نه؟ به شما می گن...» سعی کرد کلمه اش را به یاد آورد. ریک گفت: «جایزه‌بگیر. اما من اندروید نیستم.» «این تستی که می خواین از من بگیرین؛ خودتون تا به حال دادین؟» صدایش داشت برمی گشت به حالت اولش. ریک به تأیید سر تکان داد: «آره. خیلی خیلی وقت پیش، همون زمان که شروع کردم کار کردن برای اداره ی پلیس.» «شاید یه خاطره ی مصنوعی باشه. مگه اندرویدها رو به خاطره ی مصنوعی مسلح نمی کنن؟» از کتاب «بلید رانر»

 

 

چه چیزی واقعی است و چه چیزی غیر واقعی؟ این را می توان دغدغه ی اصلی «فیلیپ کی دیک» به عنوان یک نویسنده در نظر گرفت. شخصیت اصلی در رمان های او به شکلی پیوسته به این درک می رسد که جهانی که فکر می کرد می شناخته، در واقع آن چیزی نیست که به نظر می رسیده است—این که واقعیت، به شکلی که می شناخته، فقط یک پرده ی موهوم است و چیزی پیچیده و ترسناک در پشت آن از نظرها پنهان شده است. آثار او با حسی منحصر به فرد از شوخ طبعی، این سوال را از مخاطبین می پرسد: آیا می توانید به هویت، خاطرات و تجارب خودتان اطمینان داشته باشید؟

رمان های «دیک» اغلب مانند کاوش هایی بزرگ هستند. او داستان هایش را با طرحی اولیه در ذهنش آغاز می کرد و هیچ ایده ای نداشت که این طرح ممکن است او را به چه سمت و سویی بکشاند. مانند بسیاری از افراد علاقه مند به پادفرهنگِ غالب در کالیفرنیای دهه ی 1960، «دیک» نیز از روانگردان های مختلف استفاده می کرد تا به گفته ی خودش، ماهیت واقعیت را کالبدشکافی کند. اما تعداد اندکی از افراد، مانند او با داستان هایی این چنین تأثیرگذار و گزنده از این سفرهای ذهنی بازگشتند. 

زندگی شخصی «دیک»، فراز و نشیب های بسیار زیادی داشت. او پنج بار ازدواج کرد. مادرش تا حدود چهل سالگی او، کرایه ی خانه اش را پرداخت می کرد. او در برهه ای از زمان آنقدر فقیر شده بود که شروع به خوردن غذای مخصوص سگ کرد، و گروهی از دوستانش همیشه در آپارتمانش وقت می گذراندند. «دیک» در دوران اوج استفاده از روانگردان ها، هر ماه صدها قرص آمفتامین مصرف می کرد و همین موضوع، دلیل تعداد زیاد آثار او را مشخص می کند؛ «دیک» در طول مسیر حرفه ای 30 ساله ی خود، 44 رمان و بیش از 100 داستان کوتاه را پدید آورد.

مرگ خواهر دوقلوی «دیک» مدتی پس از تولد، تأثیری عمیق بر او و آثارش گذاشت. او در تمام طول زندگی خود از این اندیشه در عذاب بود که در واقع این خودش بوده که در آن هنگام مرده و تمام زندگی اش چیزی نبوده جز مرگ در بیداری. در تعدادی قابل توجه از داستان های «دیک»، دختری با موهای تیره از راه می رسد و قبل از ناپدید شدن، برای شخصیت اصلی آشکار می کند که دنیای آن ها در واقع فقط یک توهم بوده است. این شخصیت در واقع همان خواهر دوقلوی او «جِین» است؛ کسی که «دیک» در تمام عمر به اندیشیدن درباره اش ادامه داد.

«دیک» در نوجوانی، آثار «مارسل پروست»، «جیمز جویس» و «کارل گوستاو یونگ» را مطالعه می کرد، البته به همراه تمام داستان های علمی تخیلی که به دستش می رسید. او در اوایل دهه ی 1950 توانست از طریق نوشتن داستان های کوتاه برای مجله های عامه پسند، درآمد بسیار ناچیزی را کسب کند. اما اتفاق تحول برانگیز برای او در سال 1963 و زمانی رقم خورد که «دیک» به خاطر خلق کتاب «ساکن برج بلند» برنده ی جایزه ی معتبر «هوگو» شد. 

 

او در طول پنج سال بعد، شانزده رمان دیگر را پدید آورد. این رمان ها در زمره ی برترین آثار «دیک» قرار می گیرند و موضوعاتی تأمل برانگیز همچون جاسوسی جهانی، واقعیت های جایگزین و انسان های مصنوعی را با داستان هایی پر پیچ و خم ترکیب می کنند. در رمان «سه داغ ننگِ پالمر الدریج»، اقامت جویان در مریخ با خوردن قرص هایی که آن ها را به عروسک تبدیل می کند، از زندگی رنج آور خود می گریزند. کتاب «یوبیک» به جهانی در آینده می پردازد که در آن، قدرت های ذهنی به منظور جاسوسی برای شرکت ها استخراج می شود. همچنین در کتاب «حقیقت ماقبل آخر»، انسان ها به زیر زمین پناه می برند با این باور که سطح سیاره به خاطر جنگ هسته ای نابود شده، در حالی که در واقعیت، جهان آسیبی ندیده و در اختیار گروهی از ثروتمندانِ ساکن در عمارت های بسیار بزرگ قرار گرفته است.

اما همزمان با به پایان رسیدن دهه ی 1960 و محو شدن زندگی رویاییِ «هیپی ها»، «دیک» به فروپاشی روانی دچار شد. استفاده از مخدرها و روانگردان ها فزونی گرفت و ارتباط نه چندان محکم او با واقعیت، حتی سست تر از گذشته شد. یکی از نویسندگان روسِ داستان های علمی تخیلی به نام «استانیسلاو لِم» که اعتقاد داشت داستان های علمی تخیلیِ آمریکایی فقط قصد دارند ماجراهای گاوچران ها را در فضا بازسازی کنند، مقاله ای با عنوان «فیلیپ کی دیک: نابغه ای در میان شارلاتان ها» نوشت. «دیک» اما پاسخی به تعریف و تمجیدهای او نداد و ادعا کرد که «استانیسلاو لِم» وجود خارجی ندارد بلکه ساخته ی گروهی از نویسندگان KGB (سرویس اطلاعاتی و امنیتی اتحاد جماهیر شوروی) است که کارشان، ترویج پروپاگاندای ضد آمریکایی از طریق داستان های علمی تخیلی گنگ و دوپهلو است.

 

کرستن در کنارش خم شد و با حالتی صمیمانه گفت: «گوش کن!» عصبانیت به صورت لحظه ای از صدایش رفته بود. «توی اعماق اقیانوس ــ اقیانوس ما خیلی بیش تر ــ ابدیتی از زمانه که زیباتره. تو این رو می دونی، همه هم می دونن. دوتا لباس آبششی مصنوعی برای جفتمون اجاره کن، یه هفته مرخصی بگیر، بعدش می تونیم بریم پایین و توی یکی از اون تفریحگاه هایی که برای تموم سال آبزی هستن، زندگی کنیم. تازه... » حرفش را قطع کرد. «گوش نمی دیا. گوش کن. این جا یه چیز بهتر از اون هوس و عقده ای که برای رفتن به مریخ داری هست و تو حتی بهش گوش نمی دی! » صدایش کم کم کرکننده شد. «خدایا! تو محکوم به فنایی داگ! چی قراره سرت بیاد؟» در حالی که صبحانه اش را فراموش کرده بود، روی پاهایش ایستاد و گفت: «دارم می رم سر کار. قراره کار سرم بیاد!» کرستن نگاهی شکاکانه به او کرد و گفت: «داری بدتر می شی. هر روز مجنون تر از دیروز. به کجا قراره بکشه؟» گفت: «به مریخ.» و درِ کمد را باز کرد تا پیراهن نویی را دربیاورد و بپوشد و به سر کار برود. از کتاب «ما یادآوری کاملی را برای شما ممکن می سازیم»

 

 

سوءمصرف آمفتامین باعث به وجود آمدن کتاب «از لنز تیره» شد. داستان این اثر به یک مأمور مبارزه با مواد مخدر می پردازد که خودش درگیر اعتیاد است و بدون این که خودش بداند، شروع می کند به مخابره کردن اطلاعاتی از خودش... درست به همین اندازه عجیب و غیرمنتظره! البته خود «دیک» می دانست که در حال سپری کردن زندگی چندان نرمالی نیست. بر روی یکی از دیوارهای آپارتمانش، این نقل قول معروف از «جوزف هلر» (خالق کتاب «تبصره 22») به چشم می خورد: «صرفا چون پارانوید هستی دلیل نمی شود که آن ها دنبالت نباشند.»

«دیک» در سال 1974، تجربه ای متفاوت را از سر گذراند که تأثیری انکارناشدنی بر سال های پایانی زندگی اش داشت. زنی جوان به در خانه اش آمد تا داروهای آرام بخش را به او تحویل بدهد. وقتی «دیک» در را باز کرد، نوری از قفل گردنبند زن ساطع شد که به گفته ی خودش، «یک پرتو نور صورتی هوشمند» بود. «دیک» اعتقاد داشت این نور از یک ایزد فرازمینی سرچشمه گرفته و نام این ایزد را مدتی بعد «والیس» گذاشت.

او به تدریج اعتقاد پیدا کرد که از طریق تِلِپاتی (یا دورآگاهی) به مردی مسیحی متعلق به سده ی نخست میلاد مسیح به نام «توماس» مرتبط شده که در خاور میانه زندگی می کند و در حال فرار از رومی ها است. طبق باور خودش، «والیس» هر شب از طریق امواج فشرده، اطلاعات را از طریق پرتوهای نور به «دیک» می رساند. او در طول هشت سال بعدی تلاش کرد تا معنای این پیام ها را درک کند و متنی تفسیری را به وجود آورد که از حدود دو و نیم میلیون واژه تشکیل شده بود.

«دیک» آنقدر زنده نماند تا شاهکار «ریدلی اسکات» بر اساس رمانش یعنی «آیا آدم مصنوعی ها خواب گوسفند برقی می بینند؟» را ببیند. او در سال 1982 بر اثر سکته چشم از جهان فرو بست، سه ما پیش از این که فیلم «بلِید رانر» به سینماها راه یابد. او اما صحنه هایی از فیلم را دیده بود و از اهمیت و تأثیرگذاری آن آگاه بود. «دیک» در نامه ای به شرکت تولید فیلم، پنج ماه قبل از مرگش، می نویسد: «تأثیر بلِید رانر فوق العاده چشمگیر خواهد بود، هم بر جامعه و هم بر افراد خلاق—و من به داستان های علمی تخیلی به عنوان عرصه ای بااهمیت باور دارم.» این آخرین باری بود که «فیلیپ کی دیک» آینده را به درستی پیش بینی می کرد.

 

تأثیرگذاری های «فیلیپ کی دیک» بر فیلم ها و سریال های علمی تخیلی

اگر فیلم یا سریالی علمی تخیلی متعلق به پنجاه سال گذشته را مشاهده کرده باشید، احتمال زیادی وجود دارد که در واقع با اثری پدید آمده بر اساس آثار «فیلیپ کی دیک» مواجه شده اید. موضوعات غالب در داستان های او، از جمله واقعیت های جایگزین، حکومت های تمامیت طلب، واقعیت مجازی و هوش مصنوعی، بسیار فراتر از زمانه ی خود جلوه می کنند و در ژانر علمی تخیلی از اهمیت ویژه ای برخوردار هستند. در این بخش، به برخی از این موضوعات جذاب در داستان های «دیک» می پردازیم.

 

 

زندگی، یک شبیه سازی است.

دهه ها قبل و در سال 1957، «دیک» رمانی کوتاه به نام «چشم در آسمان» را خلق کرد که به این موضوع می پرداخت که زندگی در واقع یک شبیه سازی است، و قدرتمندترها به منظور کسب سلطه ی بیشتر ممکن است هر کار بی رحمانه ای با ضعیف ترها بکنند. این ایده که جهان چیزی بیشتر از یک تجربه ی واقعیت مجازی نیست، تا به حال بارها و بارها در فیلم ها و سریال های مختلف، از جمله فیلم «ماتریکس»، به کار رفته است. 

 

 

اگزیستانسیالیسم و معنای زندگی

از «بلید رانر» گرفته تا «از لنز تیره»، «دیک» در آثار خود به شکلی پیوسته به مفاهیم هستی گرایانه و معنای زندگی می پردازد. در کتاب «بلید رانر»، آدم های مصنوعی سوژه ی پرداختن به این موضوعات هستند، و رابطه ی میان ربات های عصیانگر و انسان های پارانوید، گفت و گویی درباره ی ارزش و معنای زندگی را شکل می دهد. «دیک» در کتاب «از لنز تیره» نیز به روانشناسان اروپاییِ علاقه مند به اگزیستانسیالیسم می پردازد که اعتقاد داشتند دو جهان برای هر فرد وجود دارد: یکی جهان شخصی و دیگری جهان جمعی. اغلب کاراکترهای «دیک» در میان این دو جهان سرگردان هستند.

 

 

واقع گرایی

علاوه بر روانشناسان اروپایی، «دیک» تأثیرات زیادی را از نویسندگان واقع گرای فرانسوی در قرن هفدهم گرفت. این نکته به این معنی بود که او ترجیح می داد در داستان هایش، بخشی از یک زندگیِ «واقعی» را به تصویر بکشد. این کار، نقطه ی مقابل موضوعات پر آب و تاب ژانر علمی تخیلی در آن زمان، همچون داستان های فضایی حماسی مثل «جنگ ستارگان»، به حساب می آمد. داستان «ساکن برج بلند» نمونه ای از نگاه واقع گرایانه به زندگی آمریکایی است، البته با یک تفاوت: هیتلر در جنگ پیروز شده و اکنون کنترل ایالات متحده را به دست گرفته است. 


ذهنش نمی خواست کار کند. درست همان موقع که فراموش می کنی، دقیقا وقتی خودت را گول زده ای این طور می شود. سی و هشت سالش بود و روزهای پیش از جنگ، روزهای قبل را به یاد داشت. فرانکلین دی. روزولت و بازار مکاره ی دنیا، دنیای خوب ان روزها به خاطرش بود. با لکنت گفت: «می توانم اشیا مورد علاقه ی شما را بیاورم محل کسبتان.» برای ساعت دو همان روز قرار گذاشتند. مجبور بود مغازه را ببندد. به محض این که گوشی را گذاشت، می دانست. حق انتخابی نداشت. مجبور بود مطابق میل چنین مشتری هایی رفتار کند، تجارت به امثال این ها بستگی داشت. از کتاب «ساکن برج بلند»

 

سفر در زمان و پیامدهای آن

«دیک» اعتقاد داشت که اگر تکنولوژیِ سفر در زمان به وجود آید، انسان ها فقط درگیر اصلاح اشتباهات خود در گذشته می شوند و آینده را فراموش می کنند. یکی از بهترین پرداخت ها به این مفهوم در فیلم های «نابودگر» به چشم می خورد که درباره ی عواقب گاها جبران ناپذیر بازی با زمان به مخاطبین هشدار می دهد.  

 

هوش مصنوعی

بدون تردید یکی از برجسته ترین مشارکت های «دیک» در ژانر علمی تخیلی، پرداخت جامع و چندجانبه ی او به مفهوم هوش مصنوعی است. «دیک» نسبت به رابطه ی انسان و ماشین چندان خوشبین نبود اما از این مفهوم برای مطرح کردن این سوالات استفاده می کرد: انسان بودن به معنای واقعی و اصیل آن، به چه معنا است؟ آیا جمله ی «می اندیشم پس هستم» در مورد ربات ها نیز صدق می کند؟ و اگر انسان ها ربات هایی را مانند خودشان بیافرینند، آیا می توانند آن ها را از حق زندگی کردن محروم کنند؟