اثری نوشته ی یکی از محبوب ترین و مورد احترام ترین نام ها در عرصه ی داستان های علمی تخیلی.
آقای دیک بیش از هر کس دیگری در این حوزه، شما را به واقع در ذهن آدم ها قرار می دهد.
اثری کاربردی و پراستفاده برای هر کتابخانه یا کلکسیون کتاب های علمی تخیلی.
البته غیرممکن بود و خود او هم در حالی که رویاپردازی می کرد، این را می دانست؛ اما روشنی روز و صدای یکنواخت همسرش که حالا داشت موهایش را جلوی آینه ی اتاق خواب شانه می کرد، همه هم پیمان شدند تا به او یادآوری کنند که چه کسی بود. با تلخی به خود گفت: «کارمند حقوق بگیر خرده پای بدبخت!» کرستن او را روزانه دست کم یک بار از این مسأله باخبر می کرد و او هم کرستن را برای این کارش سرزنش نمی کرد. کار همسر این بود که شوهرش را به روی زمین بیاورد. «به زمین آمدن!» فکر کرد، و خندید. صنعت ادبی به کار رفته در این عبارت به راستی درخور بود.
همسرش با روب دوشامبر صورتی شلوغش که پشت سرش آویزان بود، وارد آشپزخانه شد و در همان حال پرسید: «به چی زیر لب می خندی؟ شرط می بندم یه خیاله. همیشه تو رویا و خیالی.» جواب داد: «بله.» و از پنجره ی آشپزخانه به ماشین های معلق بر روی هوا، ترافیکی که شناور بود و مردمی که با عجله به سر کارشان می رفتند، چشم دوخت. در مدت زمان کوتاهی خود او هم به آن ها می پیوست؛ درست مثل همیشه.
گفت: «خدای من، فکر می کنم رفتم.» پس از مکثی افزود: «و همزمان فکر می کنم نرفتم.» «تصمیمت رو بگیر.» گفت: «چطور می تونم؟ اثر هر دو خاطره توی سرمه؛ یکی واقعیه و یکی نیست، ولی نمی تونم بفهمم کدوم به کدومه. چرا نمی تونم بهت اعتماد کنم؟ با تو که ور نرفتن؟» دست کم می توانست این را برای او انجام دهد، حتی اگر هیچ وقت کار دیگری نکرده بود.
چه چیزی واقعی است و چه چیزی غیر واقعی؟ این را می توان دغدغه ی اصلی «فیلیپ کی دیک» به عنوان یک نویسنده در نظر گرفت
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
در میان همه ی قالب های ادبی، تنها ژانر علمی تخیلی است که به تغییر به عنوان هسته ی اصلی شکل دهنده ی روایت خود می نگرد و داستان را در محیط جدید و جذاب جامعه ای متفاوت نقل می کند.
شخصیت پردازی سست، بدون جزییات و توصیفات کافی (البته نویسنده به سینهی منشی شرکت بیشتر از همسرِ قهرمان داستان میپردازد)، داستان آشفته و آبکی، ترجمهی آماتوری. طنز قضیه اینجاست مترجم در مقدمه داستان را پیچیده و نیازمند دوبارهخوانی توصیف میکند. خوشبختانه فقط یک و نیم ساعت و سی هزار تومان هدر دادم.
با این که داستانش زود تموم شد ولی فوق العاده بود. داستانش پیچیدگی خاصی رو داشت، مخصوصا پایانش خیلی جالب بود.
با خودم دارم کلنجار میرم که چه توصیفی میتونم از این کتاب به کسایی که این کتاب رو نخوندند ارائه بدم ! راستش تنها چیزی که میتمونم بگم اینه که وقتی داری داستان رو میخونی، انگار در حال تجربه کردن یه نوع ماده مخدری هستی که یه تجربه جدیدی از داستانهای علمی تخیلی بهت ارائه میکنه ! این کتاب ، از اون کتابایی بود که با توجه به تعداد ورق هاش ، در عرض یک ساعت و نیم تموم کردمش. موقع خوندن داستان ، انگار حس میکردم تو ذهن شخصیتهای داستان هستم، به همین دلیل اصلا گذر زمان رو احساس نکردم. در دو کلام: معرکه بود👌