زن برگشت زیر سایه ی درخت بی عار . خسروگفت : تنها نبودم ، تنها شدم وقتی تو آمدی. بعدها عاطفه گفت : خسرو وقتی آمد که رفته بود . عاطفه در محله ی بدنام اهواز ( باسکول یا آنچه مردم به فاحشه خانه اهواز می گفتند ) کار می کند . خسرو میانه ای با خدا کاری ندارد . ژتون را روی تخت انداخت . اما کاری نکرد .یکباره برگشت و گفت : اگر خدا هم نباشد ، هرکاری مجاز نیست .