صدایی که از جنگل می آمد، شبیه ناله ی صغرا بود، درست همان موقعی که گلوله ای از بالا خانه ی کومه ی کدخدا، در تولم به پهلویش خورد. صغرا بچه را گذاشت زمین و شیون کشید… «نمی خواهی فرار کنی؟» «نه!» بی اختیار جواب داد: «نه»، ولی دست و پای خود را جمع کرد. او تصمیم داشت با این ها حرف نزند. چون این را شنیده بود که با مامور نباید زیاد حرف زد. این ها از هر کلمه ای که از دهان آدم خارج شود، به نفع خودشان نتیجه می گیرند. در استنطاق باید ساکت بود. چرا بی خودی جواب بدهد. امنیه می خواست بفهمد که او خواب است یا بیدار و از جواب او فهمید، دیگر جواب نمی دهد. «ببین چه می گم!» صدای گرفته و سرماخورده ی بلوچ در نفیر باد گم شد. طوفان غوغا می کرد، ولی در اتاق سکوت وحشتزایی حکمفرما بود. گیله مرد نفسش را گرفته بود. «نترس!» گیله مرد می ترسید. برای اینکه صدای زیر بلوچ که از لای لب و ریش بیرون می آمد، او را به وحشت می افکند. «من خودم مثل تو راهزن بودم.» بلوچ خاموش شد. دل گیله مرد هری ریخت پائین، مثل اینکه اینها بویی برده اند. «مثل تو راهزن بودم» نامسلمان دروغ می گوید، میخواهد از او حرف دربیاورد. هیبت خاموشی امنیه بلوچ را متوحش کرد. آهسته تر سخن گفت: «امروز صبح که تو کروج تفتیش می کردم...» در تاریکی صدای خش و خش آمد، مثل اینکه دستی به دسته های برگ توتون که از سقف آویزان بود، خورد. «تکان نخور می زنم!» صدای بلوچ قاطع و تهدید کننده بود. گیله مرد در تاریکی دید که امنیه بطرف او قراول رفته است. «بنشین!» دهاتی نشست و گوشش را تیز کرد که با وجود هیاهوی سیل و باران و باد، دقیقا کلماتی را که از دهان امنیه خارج می شود، بشنود. بلوچ پچ پچ می کرد. «تو کروج -می شنوی؟- وسط یک دسته برنج یه تپونچه پیدا کردم. تپونچه رو که می دونی مال کیه. گزارش ندادم. برای آنکه ممکن بود که حیف و میل بشه. همراهم آورده ام که خودم به فرمانده تحویل بدم، می دونی که اعدام روی شاخته.» سکوت. مثل اینکه دیگر طوفان نیست و درختان کهن نعره نمی کشند و صدای زیر بلوچ، تمام این نعره ها و هیاهو و غرش و ریزش ها را می شکافت.
سانسور شده است؟
🙋🏼♀️یه سوال داشتم کسی میتونه بگ از چ طرح و سبکی استفاده شده داخل این داستان !؟
داستان گیلهمرد اثر بزرگ علوی، داستانی در سبک واقعگرایی اجتماعی است و در این داستان، شیوهٔ روایت «جریان سیال ذهن» به خوبی به کار رفته است.
اولین کتابی بود که از بزرگ علوی میخوندم. از سبک داستان نویسی اش خوشم اومد و ترغیب شدم که «چشمهایش» رو زودتر بخونم داستان مربوط به یک مرد گیل میشه که دولت بهش تهمت نامسلمانی و کمونیستی زده و زنش رو کشته و او را دستگیر کرده و بچه کوچکش تنها مانده و میخواهد خود را از بند نجات دهد و
عالیه. یه اثر ماندگار به تصویرسازی بینظیر...یه کوتاه خواندنی🤍
یه داستان کوتاه با فضاسازی بسیار زیبا و موندگار در ادبیات داستانی ایران. خوندنش حتما لذت بخشه.
ادامه زندگینامه بزرگ علوی راازکحا بخوانم
توصیف دقیق جزئیات و همچنین شخصیت پردازی فوق العاده، این داستان را تبدیل به اثری خاص کرده
تصویر هایی که در گیله مرد برای یک محکوم سیاسی میبینیم چنان اند که همان وصف فضای حاکم بر قصه نهایت داستان را که مملو از فریب و نیرنگ است ،به رخ میکشد من اگر سینماگر بودم حتما به فکر ساختن فیلمی با همین تم و رنگ میرفتم.حالا که نیستم.
خیلی قشنگ وصف کردین منم این دستان را خیلی دوس دارم حیدری از شیراز