روزهای اول خرداد بود. بابا دم در روی سکوی خانه نشسته بود. ریش قرمزش را می خاراند. شب کلاه چرکتابش را برمی داشت. دست بر سر طاسش می کشید و زیرلب دعا می خواند. چشمش دیگر سو نداشت. گوشش، اما تیز بود. هر وقت مهمانی می آمد از جایش برمی خاست. در حیاط بیرونی را باز می کرد، سرش را به سوی هشتی می برد، «یااللّه» می گفت و تازه وارد را به حال خود می گذاشت. این یک سنتی بود. از این گذشته ضروری نبود به چادر به سران خبر بدهد که نامحرمی دارد می آید. مهمان ها فرضا که محرم نبودند، زنانشان از مردان خانواده رو نمی گرفتند. خویشان هرشب جمعه در تالار پنج دری روی حوض خانه سالار، در بیرونی، گاهی تنها و گاهی همراه زن و بچه شان، جمع می شدند. همه بابا را می شناختند. او دیگر جزو اثاث خانه شده بود. همه شان روزهای عزت و جلال او را دیده بودند و هم دوران ذلتش را که دیگر چشم هایش یارای قرآن خواندن نداشتند و پیرمرد فقط می توانست روزهای مهمانی و روضه خوانی وظیفه دربانی را انجام دهد، گاهی آفتابه لگن بیاورد و فرمان ببرد و پیغام بیاورد. یکی از وظایفش هم این بود که در سقاخانه زیر بازارچه شمعی روشن کند. با چه مصیبتی توانست خود را در این خانه جا دهد. آن زمان که او را در کنار چوبه دار نیمه جان بلند کردند و قزاقی به او گفت: «بلند شو برو پی کارت. خدا عمری دوباره به تو داد.» تاب برخاستن نداشت. سرش گیج می خورد. چشم هایش از خاک و اشک گلین شده بود. چون به حال آمد چند قدم آن طرف تر نعش آقاموچول دامادش را دید. بعد گاری آوردند و دو مرده را بار کردند و بردند. بنده خدائی به او یک تکه نان داد. آن را نیش کشید. پای پیاده برگشت رو به قهوه خانه ای که شب پیش آنجا با زیور و آقا موچول اطراق کرده بود. دخترش را ندید. هرچه گشت پیدایش نکرد. زن مش رحیم افسار الاغ را در دست داشت. زنک هاج و واج بود. نمی فهمید چه خبر شده. برای چه مش رحیم صبح سحر رفته و دیگر برنگشته. موقعی که قزاق ها آمدند، اصلا هفت پادشاه را خواب می دید. از این و آن شنیده بود که زیور برای نجات پدر و شوهرش به خانه حاکم رفته. زن مش رحیم هرچه زور به خرج داد نتوانست توله را نگه دارد. سگه دنبال زیور رفت و غیبش زد.
داستانش، موضوع مشخصی نداره و به دلیل پیچیدگی روابط تا اواسط کتاب یه مقدار مخاطب رو گیج میکنه. حتی من از پایانش هم خیلی راضی نبودم اما با این حال باز هم از خوندنش لذت بردم. اگر از مخاطبهای بزرگ علوی نباشید شاید خوندن این کتاب خیلی براتون لذت بخش نباشه. بزرگ علوی رمانهای بهتر از این خیلی داره.
حتما بخونید خیلی خوبه
ترسیم فضاها و اون شکلی از داستان که تو ذهن خواننده ایجاد میکرد بسیار زنده و ملموس بود. در عین اینکه کاملا کوتاه و کامل بود