فاجعه در حال شکل گرفتن است. شیخ محمد هنوز مقاومت می کند. تجدد دیگر منتشر نمی شود. قتل های پراکنده در شهر خبر از بلایی می دهد که قرار نیست از آسمان نازل شود. حادثه در راهی از تهران روانه است. متشخصین نهضت یا در حال کوچ اند یا از تب وتاب افتاده اند. مخبرالسلطنه آماده ی هجوم به تبریز است.
اما عشق و حادثه هم پای هم بر در می کوبند و دور و نزدیک می شوند. شعری از بودلر و پایینه ی نامه به فرانسه است. افکتوزه مان...»
تصدقتان شوم
دیروز خواتین آمده بودند برای مجلس دورهء خانم جان. باز هم نقل میرزاتقی بود که میخواهد انجمن نسوان راه بیندازد. از این خواتین مهدیه سادات عمقزی میرزاتقی است و خبرها را او میدهد. هفته قبل هم که آقاجان در بیرونی مهمانی شام داشت گویا میرزاتقی هم دعوت بود. اوصافی که از میرزاتقی نقل میکنند کانه اوصاف شماست لیکن شما کجا و دیگران کجا. میگویند مهدیه سادات نشان کرده میرزاتقی است یک جناب میرزاتقی میگوید و صدتا از دهانش میریزد. اواسط مجلس اکرم الحاجیه زوجه محمدعلیخان رئیس مالیه تکلیف کرد که قطعه ای موزیک بزنم. خدا میداند چقدر تشویش داشتم آخر هفته هاست که دیگر نمیتوانم با آن حرارت پیشین مشق کنم. در زیر نگاه ملامتبار خانم جان «سنات ماه» را که آخرین مشقم بود زدم. چند بار در زدن آکوردها خطا کردم اما یقین دارم احد از خواتین ملتفت نشدند. احسنت بسیار گفتند و اکرم الحاجیه پیشانیم را بوسید. گاه بمطایبه به من میگوید آداش.
دستم دیگر به مشق نمیرود. منبعد به مجلس نسوان نخواهم رفت.