کتاب فرشته زاده ای می میرد

fereshte
کد کتاب : 111488
شابک : 978-6229315248‬
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 164
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2023
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

مجموعه داستان کوتاه

معرفی کتاب فرشته زاده ای می میرد اثر مهدی آذری

ادبیات داستانی فارسی، به دلایل گوناگون، همواره با کمبود سویه‌های پست‌مدرن، سوررئال و نهیلیستی روبرو بوده‌است. هرچند انگشت‌شمار داستان‌ها و متن‌های مهمی با این انگاره‌ها یا در ترکیب و تصادم آنها در تاریخ داستان فارسی سده‌ی گذشته به چشم می‌خورد، اما کمتر نویسنده‌ای را می‌توان به یاد آورد که با این منظر به جهان نگاه کرده، پا در این مسیر گذاشته و پاکوبان و رقص‌کنان بی‌وقفه در آن پیش رفته باشد! مهدی آذری، با سومین کتابش، «فرشته‌زاده‌ای می‌میرد»، در ادامه‌ی طریقی که از کتاب اولش تا امروز طی کرده، داستان‌هایی با سیاهی و شوخی توامان نوشته که خدایان، فرشتگان، شیاطین، پادشاهان، جنگ‎سالارن، سربازان، متصدیان پمپ بنزین، دخترکان گلفروش، راهبه‌ها و فاحشه‌ها، پیرمردهای توتونچی، شکارچیان و سگ‌ها،‌ ساکنان دیگر سیارات و جمع کثیری از دوستان و آشنایان و بستگان و دشمنان دورهم جمع شده‌اند و نویسنده گویی پرنده‌ایست که بر فراز همه‌ی اینها پروازکنان می‌خندد و می‌گوید: «وای وای بر ساکنان زمین!» فرشته‌زاده‌ای می‌میرد، مجموعه‌ایست از 13 داستان پر از گلوله و خون، شمشیر و بال، برف و باران، جنگل و شهر، برج و بارو، سنگر و خاکریز، تپه و کوه و ... که فرشتگانش می‌میرند، شیطانش معتقد است جهنم خالی‌ست و همه‌ی دیدنی‌ها همین‌جاست، ملکه‌ها برای سرگرمی سیاره‌های پر از گل را به آتش می‌کشند، حاکمان برای جنگ‌هایشان تپه کرایه می‌کنند و ما به دانش پزشکی‌مان هم چیزی اضافه می‌شود: «دیدن خود بیرون از خود به خونریزی مغزی منجر می‌شود»!

کتاب فرشته زاده ای می میرد

مهدی آذری
«مهدی آذری» نویسنده‌ و فیلمساز، در رشته‌های اقتصاد بازرگانی، تجارت بین‌الملل، مدیریت پروژه و اقتصاد سیاسی در دانشگاه‌های «شهید بهشتی»، «شریف»، «کیونک هی» کره جنوبی، «پاریس 11» فرانسه و «نورنبرگ» آلمان تحصیل کرده‌است. ماحصلِ تجربه‌ی زیسته‌ و آموخته‌های او در تحصیل و زندگی از مراغه تا تهران و پاریس و سئول و مونیخ و گوتنبرگ و ... تاکنون به ثمر نشستن یک فیلم کوتاهِ تحسین‌شده به نام...
قسمت هایی از کتاب فرشته زاده ای می میرد (لذت متن)
او هرقدر هم فرشته ی ماهری بود اما هیچ کارفرما و شرکتی موقعیت شغلی برای یک فرشته نداشت. آخر سر هم مجبور شد یک حسابدار جزء در یک شرکت فکسنی شود. البته پدرم شرط کرده بود که با بال های کاغذی -که آن زمان مد بود- و لباس های سفید فرشته ای سر کار حاضر شود و آن ها هم شرط کرده بودند نصف حقوق ماهیانه ی یک حسابدار جزء را پرداخت کنند. اما متأسفانه کارفرما نه تنها حقوق سه ماه آخر پدرم را، به خاطر از دست دادن مشتری های جدی اش که دوست نداشتند یک فرشته ی خپل کارهایشان را انجام دهد، نپرداخت بلکه او را هم از کار برکنار کرد. با پشتکاری که پدرم در فرشته بودن داشت، مدیر مهدکودکی را راضی کرد که به صورت نیمه وقت فرشته ای باشد در کنار کودکان. پدرم از این شغل بسیار راضی بود اما متأسفانه با مدشدن جوکرها این شغل را هم از دست داد و درنهایت، برای امرار معاش در یک سیرک قدیمی، که چادرش چند سوراخ داشت، فرشته ای تمام وقت شد. هرچند معتقد بود در شأن یک فرشته نیست که روی بندها راه برود و یا اطراف آن ها بچرخد، اما از این راضی بود که او را یک فرشته می دیدند و با اسم فرشته خطابش می کردند.

مردم شهر وقتی شنیدند شیطان از شهر گریخته است، از خانه های خود خارج شدند و برای تماشای راهبه و فاحشۀ عریان به میدان اصلی شهر شتافتند. اما او چپقش را چاق کرده بود و آرام در خلاف حرکت شتابان جمعیت به سمت بلندترین ساختمان شهر گام برمیداشت. مردم چندین روز از ترس شیطان از خانه های خود خارج نشده بودند، بنابراین با شنیدن خبر فرار شیطان، انگار از اسارت آزاد شده بودند. آنها با تمام توان خود سریع و شادمان به طرف میدان اصلی شهر میدویدند. شیطان با اینکه خیلی سعی میکرد با این جمعیت شتابان برخورد نکند اما چندین تنۀ محکم خورد و با آخرینش چپقش به زمین افتاد. مرد، چپق را از روی زمین برداشت و با عذرخواهی به شیطان داد و با عجله از او پرسید: «راهبه و فاحشۀ عریان کنار هم دیدنی اند. نمی خواهی آنها را ببینی؟» شیطان، بی آنکه اجازه دهد مرد چشم های او را ببیند، با متانت سرش را تکان داد و گفت: «دیدنی ها دقیقا اینجاست.»